اسارت درزندان فرشته!²
اسارتدرزندانفرشته!²
Part Three(3)
~~~~~~~~~~~~~~~~~
خودمو جمع و جور کردم و بلند شدم.
_ دربارهٔ تهسونگ بگو....
دایون ابرو بالا انداخت. چشمای خاکستریش درخشید.
_ ما فک میکردیم یادت رفته!
_ دیدی که نرفته! حالا زر بزن!
گلومو گرفت و چسبوندم به دیوار.
_ در حدی نیستی که با ارشدت اینطور حرف بزنی، بد بوی!
داشتم خفه میشدم. به دستش چنگ انداختم و با صدای خفه گفتم: «غلط...کردم! ولم...کن!»
دست از فشار دادن گلوم برداشت. جدی جدی داشت ناخوناشو تو گردنم فرو میکرد! بهم پشت کرد و به راهش ادامه داد.
_ حالا بهتر شد!...دنبالم بیا!
طبق دستور عمل کردم. بعد چند دقیقه تو زیرزمین روبهروی یه سلول بودیم.
_ گفتی تهسونگ؟ خب اون سگ جون تر از این حرفا بود! الان ولی فقط یه اسیره...
_ اون زندس؟!
چپ چپ نگام کرد.
_ دوست ندارم چیزی که معلومه رو به زبون بیارم!
_ ببخشید.
موهاشو پشت شونش انداخت.
_ خوبه! کریس خواست تو رو بفرستم پیشش یکم باهاش حرف بزنی... خیلی چیزا هست که درباره گذشته باید بهت بگه!
_ حتی نمیتونی بهم بگی چطور اون...
خواستم سوالی بپرسم اما ارشدای این باند خیلی عجیب با اولین کلمه کل پاراگرافو میفهمن!
_ پدرت یه پسر نامشروع داشت... که اون تهسونگ بود... تو تنها فرزند قانونی و مشروعشی!
_ متوجه شدم!
دایون رفت و فقط کلید اتاقو به من داد. کلیدو تو در چرخوندم. تهسونگ بیجون به صندلی بسته شده بود.
_ منو یادت میاد؟
بیجون سرشو بالا آورد و با صدای خفه پرسید: «چرا انقد دیر اومدی؟»
_ برای تو فرقی میکنه؟ تو که میخواستی منو بکشی!
_ تو کریستینای منو دزدیدی!
عصبی گلوشو گرفتم.
_ تو کسی بودی که بهش خیانت کردی!
Part Three(3)
~~~~~~~~~~~~~~~~~
خودمو جمع و جور کردم و بلند شدم.
_ دربارهٔ تهسونگ بگو....
دایون ابرو بالا انداخت. چشمای خاکستریش درخشید.
_ ما فک میکردیم یادت رفته!
_ دیدی که نرفته! حالا زر بزن!
گلومو گرفت و چسبوندم به دیوار.
_ در حدی نیستی که با ارشدت اینطور حرف بزنی، بد بوی!
داشتم خفه میشدم. به دستش چنگ انداختم و با صدای خفه گفتم: «غلط...کردم! ولم...کن!»
دست از فشار دادن گلوم برداشت. جدی جدی داشت ناخوناشو تو گردنم فرو میکرد! بهم پشت کرد و به راهش ادامه داد.
_ حالا بهتر شد!...دنبالم بیا!
طبق دستور عمل کردم. بعد چند دقیقه تو زیرزمین روبهروی یه سلول بودیم.
_ گفتی تهسونگ؟ خب اون سگ جون تر از این حرفا بود! الان ولی فقط یه اسیره...
_ اون زندس؟!
چپ چپ نگام کرد.
_ دوست ندارم چیزی که معلومه رو به زبون بیارم!
_ ببخشید.
موهاشو پشت شونش انداخت.
_ خوبه! کریس خواست تو رو بفرستم پیشش یکم باهاش حرف بزنی... خیلی چیزا هست که درباره گذشته باید بهت بگه!
_ حتی نمیتونی بهم بگی چطور اون...
خواستم سوالی بپرسم اما ارشدای این باند خیلی عجیب با اولین کلمه کل پاراگرافو میفهمن!
_ پدرت یه پسر نامشروع داشت... که اون تهسونگ بود... تو تنها فرزند قانونی و مشروعشی!
_ متوجه شدم!
دایون رفت و فقط کلید اتاقو به من داد. کلیدو تو در چرخوندم. تهسونگ بیجون به صندلی بسته شده بود.
_ منو یادت میاد؟
بیجون سرشو بالا آورد و با صدای خفه پرسید: «چرا انقد دیر اومدی؟»
_ برای تو فرقی میکنه؟ تو که میخواستی منو بکشی!
_ تو کریستینای منو دزدیدی!
عصبی گلوشو گرفتم.
_ تو کسی بودی که بهش خیانت کردی!
۳.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.