اسارتدرزندانفرشته

اسارت‌درزندان‌فرشته!²
Part Four(4)
~~~~~~~~~~~~~~~~~
_ من بهش خیانت نکردم! فقط راه خودمو رفتم!
گلوشو ول کردم و به دیوار تکیه زدم.
_ به چی بگو باور کنم...
_ تو چیکاره‌ای اصن؟
خمار نگاش کردم و لبخند زدم.
_ من همخونتم، احمق!
چشم چپش گرد شد. چشم راستش بخاطر مشتی که احتمالا کار سول بود کبود شده بود اصلا باز نمی‌شد!
_ من هیچ هم‌خونی ندارم!
پوزخند زدم و تاسف‌بار سر تکون دادم.
_ واقعا فک کردی من از اینکه دی‌ان‌ای ما یکیه خوشحالم؟!
_ پدرم منو به حال خودم رها کرده... پس عجیب نیست من برادرمو رها کنم!
از مدل بیان کلماتش معلوم بود چیزایی می‌دونه که من نمی‌دونم. خمار گونه خندید: «آفرین تو مدتی که پیش کریس بودی خیلی پیشرفت کردی!» بعد کمی سکوت ادامه داد: «آره! من خیلی چیزا رو که تو نمی‌دونی می‌دونم... بالاخره هیونگتم!» سر تکون دادم.
_ جای تاسفه تو هیونگ منی...
_ به هر حال نمی‌شه کاریش کرد... اگه من زودتر از کریس دست به کار شده بودم تو الان اینجا نبودی...
ابرو بالا دادم و تمسخر مانند پرسیدم: «پس کجا بودم؟ تو سینهٔ قبرستون؟!» خندید.
_ انقدرا هم پست نیستم!
تحقیرآمیز گفتم: «بیا خلافشو ثابت کن! تو داشتی منو می‌کشتی!»
_ من هیچوقت نخواستم تو رو بکشم، بیچاره! اون تفنگ، تفنگ بی‌هوشی بود! داشتم نجاتت میدادم بدبخت!
صداش عصبی و همراه با داد بود یکم جلو رفتم آروم پرسیدم: «از چی نجاتم می‌دادی؟» با صورت غمزده گفت: «از اسارت در زندان فرشته!»
_ پس می‌خواستی اسیر شیطان بشم؟!
_ فک کردی چرا پدر منو رها کرد؟ چون از یه زن دیگه بودم؟... نخیر! منو رها کرد تا زندگیِ قبلیشو بپوشونه!
لحن حرفاش شبیه یه دروغگو نبود... و از طرفی ندایی در پس زمینهٔ ذهنم می‌خواست حرفاشو باور کنم.
_ زندگیِ قبلیش؟!
_ اون برای خودش یه پا گادفادر بود! عاشق دخترِ یه دونِ دیگه شد و باهاش ازدواج کرد... حاصل اون ازدواج من بودم(اگه می‌خواید بدونید دون چیه کامنت بزارید)
یه قطره اشک از چشم چپش چکید.
_ بعد یه مدت مادر من تو یه حمله کشته شد و اون به همین خاطر دیوونه شد... انقد دیوونه که همه چیزو رها کرد! من، باندشو، افرادشو، همه چیزشو ول کرد!... دوباره ازدواج کرد و تو به دنیا اومدی... اما عمرش نکشید و وقتی ١۵ سالت بود مرد! می‌خوای بدونی چرا از کریستینا جدا شدم؟!
چشم نازک کردم و گفتم: «می‌شنوم...»


و تا فردا خماری:)...
یعنی تا فردا 7 تا لایک و 10 تا کامنتم نشه؟
#فیک
#بی_تی_اس
دیدگاه ها (۴)

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Five(5)~~~~~~~~~~~~~~~~~_ چون باند...

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Six(6)~~~~~~~~~~~~~~~~~سومی نزدیک ...

جین برگشتتتتتتتتتتتتباید جشن بگیرمکیلیلییلیلیلییی

اسارت‌درزندان‌فرشته!²Part Three(3)~~~~~~~~~~~~~~~~~ خودمو جم...

ᵖ2

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط