رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
Part. 9
ویو ات.
رفتم پایین. بدون توجه به اینکه به اطرافم نگاه کنم وارد حیاط شدم. پر از گل و درخت بود.
اون عمارت انقدر بزرگ بود که تقریبا دیکه باید میگفتی شهر کوچک.
داشتم حیاط رو نگاه میکردم و راه میرفتم.
همونجور که داشتم رد میشدم یه اتاق خیلی بزرگ گوشه حیاط بود. یک تابلو که روی اون نوشته بود باشگاه نزدیک تر شدم. صدای کار کردن با وسیله ها میومد. کنجکاوی من پرواز کرد و وارد باشگاه شدم.
همونجور که فکر میکردم خیلی بزرگ بود.
به اطراف نگاه میکردم که جونگکوک رو دیدم.
که داشت با وزنه های بزرگ کار میکرد.
بدن عضلانی جونگکوک خیلی خوش فرم بود. پوست عسلی رنگش که برق میزد. با کار کردن با اون وزنه ها ماهیچه هاش منقبض میشد. و قطرات عرق روی عضله هاش میرقصید.
همونجور به بالاتنه جونگکوک نگاه میکردم گفت..
جونگکوک. اگه دید زدن بدنم تموم شد بگو چرا اومدی.
ات. من بدنتو دید نمیزدم. فقط از اینجا صدا شنیدم و کنجکاو شدم.
جونگکوک (وزنه ها را رها کرد.با حوله عرق هایش را خشک کرد و حوله را دور گردنش انداخت.) میدونی که هر وقت کنجکاو بشی نباید حتما وارد اون مکان بشی، نه؟
ات....
جونگکوک. حالا که کنجکاو شدی میتونی روی اون نیمکت بشینی و بهتر بدنمو دید بزنی.
ات. من بدنتو دید نمیزدم.
جونگکوک. اوه. شاهزاده کوچولو... بلد نیستی دروغ بگی.
ات...
جونگکوک.. برو روی اون نیمکت بشین کوچولو. بیرون از اینحا خیلی بزرگه. گم میشی.
ات.. من گم نمیشم.
جونگکوک. برو بشین.(جایی برای بحث باقی نذاشت.)
ویو ات.
روی نیمکت نشستم. جونگکوک به ورزش ادامه داد. سیع میکردم به بدنشنگاه نکنم، ولی نمیشد.
این سنگدل خیلی جذاب بود.
30دقیقه گذشت. ورزش جونگکوک تمام شد.
به داخل حموم باشگاه رفت. دوش گرفت و با حوله دور کمر بیرون اومد.
سرمو پایین انداختم و بهش نگاه نکردم.
پوزخند صدا دار زد و لباس هاش ره پوشید.
اومد بالای سرم. اون با یک تیشرت و یک شلوار بود. موهایش نم داشت و خوش حالت.
جونگکوک. نگاه کردن تموم شد. بلند شو و مثل دختر خوب راه بیا.
ات بلند شد و دنبال جونگکوک از ورزشگاه خارج شد. و به داخل خونه رفتند......
Part. 9
ویو ات.
رفتم پایین. بدون توجه به اینکه به اطرافم نگاه کنم وارد حیاط شدم. پر از گل و درخت بود.
اون عمارت انقدر بزرگ بود که تقریبا دیکه باید میگفتی شهر کوچک.
داشتم حیاط رو نگاه میکردم و راه میرفتم.
همونجور که داشتم رد میشدم یه اتاق خیلی بزرگ گوشه حیاط بود. یک تابلو که روی اون نوشته بود باشگاه نزدیک تر شدم. صدای کار کردن با وسیله ها میومد. کنجکاوی من پرواز کرد و وارد باشگاه شدم.
همونجور که فکر میکردم خیلی بزرگ بود.
به اطراف نگاه میکردم که جونگکوک رو دیدم.
که داشت با وزنه های بزرگ کار میکرد.
بدن عضلانی جونگکوک خیلی خوش فرم بود. پوست عسلی رنگش که برق میزد. با کار کردن با اون وزنه ها ماهیچه هاش منقبض میشد. و قطرات عرق روی عضله هاش میرقصید.
همونجور به بالاتنه جونگکوک نگاه میکردم گفت..
جونگکوک. اگه دید زدن بدنم تموم شد بگو چرا اومدی.
ات. من بدنتو دید نمیزدم. فقط از اینجا صدا شنیدم و کنجکاو شدم.
جونگکوک (وزنه ها را رها کرد.با حوله عرق هایش را خشک کرد و حوله را دور گردنش انداخت.) میدونی که هر وقت کنجکاو بشی نباید حتما وارد اون مکان بشی، نه؟
ات....
جونگکوک. حالا که کنجکاو شدی میتونی روی اون نیمکت بشینی و بهتر بدنمو دید بزنی.
ات. من بدنتو دید نمیزدم.
جونگکوک. اوه. شاهزاده کوچولو... بلد نیستی دروغ بگی.
ات...
جونگکوک.. برو روی اون نیمکت بشین کوچولو. بیرون از اینحا خیلی بزرگه. گم میشی.
ات.. من گم نمیشم.
جونگکوک. برو بشین.(جایی برای بحث باقی نذاشت.)
ویو ات.
روی نیمکت نشستم. جونگکوک به ورزش ادامه داد. سیع میکردم به بدنشنگاه نکنم، ولی نمیشد.
این سنگدل خیلی جذاب بود.
30دقیقه گذشت. ورزش جونگکوک تمام شد.
به داخل حموم باشگاه رفت. دوش گرفت و با حوله دور کمر بیرون اومد.
سرمو پایین انداختم و بهش نگاه نکردم.
پوزخند صدا دار زد و لباس هاش ره پوشید.
اومد بالای سرم. اون با یک تیشرت و یک شلوار بود. موهایش نم داشت و خوش حالت.
جونگکوک. نگاه کردن تموم شد. بلند شو و مثل دختر خوب راه بیا.
ات بلند شد و دنبال جونگکوک از ورزشگاه خارج شد. و به داخل خونه رفتند......
- ۲.۳k
- ۰۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط