رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

part. 8

ات. جونگکوک....

جونگکوک با حالتی نامشخص به ات نگاه کرد.

ات. میتونم برم بقیه خونه رو ببینم؟

جونگکوک. و چرا؟

ات. میخوام با جاهای این خونه اشنا بشم.

جونگکوک. الان شبه، فردا میتونی بری.

ات. باشه.

ات. یه سوال دیگه بپرسم؟

جونگکوک با حالتی بی تفاوت سرش را تکان داد.

ات. تو کجا میخوابی؟

جونگکوک. توی اتاق خودم.

ات. خوبه🙂(به سمت اتاق رفت.)

ویو ات.

سریع رفتم تو اتاق و در رو بستم و قفل کردم و روی تخت ولو شدم.

همینجور اونجا بودم که هیونسوک(دوست پسر سابق ات.) بهم پیامداد"چطوری خوشگله. نیاز دارم باهم حرف بزنیم. "

(پیام)

ات. راجب چی؟

هیونسوک. درد و دل.

ات. نمیدونم، اگه امکانش بود میام میبینمت.

هیونسوک. چشم خوشگله.

(شب گذشت.و به صبح تبدیل شد.خونه بر خلاف خونه قبلی خودشون خیلی ساکت بود.)

ویو ات.

از تخت گرم و نرم دل کندم و بلند شدم. و کار هامو انجام دادم و یه لباس نسبتاً راحت پوشیدم و...
دیدگاه ها (۳)

#رُز_زخمی_من Part. 9ویو ات. رفتم پایین. بدون توجه به اینکه ب...

#رُز_زخمی_من part. 10اتمثل بچه هایی که بی چون چرا دنبال مادر...

#رُز_زخمی_من Part. 7ویو ات. رفتم توی اتاق یه لباس خواب گذاشت...

#رُز_زخمی_من Part. 6*رفتیم پایین سوار ماشین شدیم*ات. اسمت چی...

𝚙𝚊𝚛𝚛11سوهو.. عذر میخوام ات منو ببخش واستا تو الان داری داداش...

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط