رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
part. 11
ات
صبحونه آماده شده بود روی میز نشستم، و شروع کردم به خوردن.
که جونگکوک با یک کت و شلوار مشکی، موهای مرتب، آمد. با اینکه خیلی رومخه ولی خدایی از حق نگذریم خیلی جذابه.
جونگکوک روی یکی از صندلی ها نشست.
بوی عطر جونگکوک خیلی تند و خفه کننده بود، انقدر تند بود که عطسه کردم. و همچنین این برای قلبم خوب نبود.
جونگکوک پوزخند زد و گفت...
جونگکوک. مثل اینکه جوجه خیلی حساسه.
ات. گفتم به من نگو جوجه.
لارا. حالت خوبه؟
ات. اره.
جونگکوک. آلرژی داری؟
ات. نه، چون خیلی تنده و اول صبح این بو رو احساس کردم اینجوری شد.
اخه کدوم خری همچین عطری استفاده میکنه*زیر لب گفت.*
جونگکوک. جوجه، زبونت خیلی درازه.
ات. درازه که درازه، میخوای بیا قیچیش کن.
جونگکوک. بعدا بد جور اون زبونت قیچی میشه، جوجه کوچولو.*جونگکوک بلند شد و رفت.*
ات. بری دیگه برنگردی.
جونگکوک. شنیدم.
ات. گفتم که بشنوی.
جونگکوک. لارا حواست به این جوجه باشه.
لارا. باشه.
(جونگکوک رفت.)
*2ساعت بعد.تقریبا ظهر شده بود،ات و لارا روی کاناپه بودند،و فیلم میدیدن*
ات. تو چرا اینجایی. اخه چطوری با این مرتیکه اینجا میتونی زندگی کنی؟
لارا. خب... راستش من و جونگکوک ازدواج قرار دادی داشتیم.
ات. ناموسا؟ چطور، چرا؟
لارا. بابام و بابای جونگکوک برادر های ناتنی بودن. این وسط برای نزدیک تر شدن خانواده ها به هم، من را مجبور به ازدواج با جونگکوک کردند. 2ماهه قبل خبر دادن که پدر من مرده. و بعد من و جونگکوک از هم جدا شدیم، بعدش فهمیدم که کل شرکت پدرم ورشکسته شده، و کل دارایی هاش برای طلبکارا شد. البته چندتای دیگه هم مونده بود، که پدر جونگکوک اونا رو حل کرد. الان من دارم توی شرکت پدر جونگکوک کار میکنم. تا وقتی که بتونم یه خونه بخرم مجبورم اینجا بمونم. و این به لطف اون آقای سنگدل هست.
ات. خداااا، اندازه یه درام کره ای شده.
لارا. الان نسبت به قبلا دشمنای جونگکوک بیشتر شده. به خاطره اینکه تو باهاش ازدواج کردی.میشه گفت الان همه مثل یک گرگ گرسنه منتظر تو هستن تا تو را از جونگکوک بگیرن.
ات. پس برای همینه نزاشت تنها برم.
لارا. اره. الان تو مهم ترین اسلحه برای این جمع مافیایی هستی.
ات. پس از امروز به بعد من به همتون دستور میدم(خنده).
جونگکوک
رفته بودم توی کارگاه برای معامله، قرار بود یونگ جا بیاد که معامله کنیم. وقتی رسیدم دیدم که با یه پوزخند چندش روی صندلی لم داده، رفتم و روی صندلی روبه روی یونگ جا نشستم.
یونگ جا (/)
part. 11
ات
صبحونه آماده شده بود روی میز نشستم، و شروع کردم به خوردن.
که جونگکوک با یک کت و شلوار مشکی، موهای مرتب، آمد. با اینکه خیلی رومخه ولی خدایی از حق نگذریم خیلی جذابه.
جونگکوک روی یکی از صندلی ها نشست.
بوی عطر جونگکوک خیلی تند و خفه کننده بود، انقدر تند بود که عطسه کردم. و همچنین این برای قلبم خوب نبود.
جونگکوک پوزخند زد و گفت...
جونگکوک. مثل اینکه جوجه خیلی حساسه.
ات. گفتم به من نگو جوجه.
لارا. حالت خوبه؟
ات. اره.
جونگکوک. آلرژی داری؟
ات. نه، چون خیلی تنده و اول صبح این بو رو احساس کردم اینجوری شد.
اخه کدوم خری همچین عطری استفاده میکنه*زیر لب گفت.*
جونگکوک. جوجه، زبونت خیلی درازه.
ات. درازه که درازه، میخوای بیا قیچیش کن.
جونگکوک. بعدا بد جور اون زبونت قیچی میشه، جوجه کوچولو.*جونگکوک بلند شد و رفت.*
ات. بری دیگه برنگردی.
جونگکوک. شنیدم.
ات. گفتم که بشنوی.
جونگکوک. لارا حواست به این جوجه باشه.
لارا. باشه.
(جونگکوک رفت.)
*2ساعت بعد.تقریبا ظهر شده بود،ات و لارا روی کاناپه بودند،و فیلم میدیدن*
ات. تو چرا اینجایی. اخه چطوری با این مرتیکه اینجا میتونی زندگی کنی؟
لارا. خب... راستش من و جونگکوک ازدواج قرار دادی داشتیم.
ات. ناموسا؟ چطور، چرا؟
لارا. بابام و بابای جونگکوک برادر های ناتنی بودن. این وسط برای نزدیک تر شدن خانواده ها به هم، من را مجبور به ازدواج با جونگکوک کردند. 2ماهه قبل خبر دادن که پدر من مرده. و بعد من و جونگکوک از هم جدا شدیم، بعدش فهمیدم که کل شرکت پدرم ورشکسته شده، و کل دارایی هاش برای طلبکارا شد. البته چندتای دیگه هم مونده بود، که پدر جونگکوک اونا رو حل کرد. الان من دارم توی شرکت پدر جونگکوک کار میکنم. تا وقتی که بتونم یه خونه بخرم مجبورم اینجا بمونم. و این به لطف اون آقای سنگدل هست.
ات. خداااا، اندازه یه درام کره ای شده.
لارا. الان نسبت به قبلا دشمنای جونگکوک بیشتر شده. به خاطره اینکه تو باهاش ازدواج کردی.میشه گفت الان همه مثل یک گرگ گرسنه منتظر تو هستن تا تو را از جونگکوک بگیرن.
ات. پس برای همینه نزاشت تنها برم.
لارا. اره. الان تو مهم ترین اسلحه برای این جمع مافیایی هستی.
ات. پس از امروز به بعد من به همتون دستور میدم(خنده).
جونگکوک
رفته بودم توی کارگاه برای معامله، قرار بود یونگ جا بیاد که معامله کنیم. وقتی رسیدم دیدم که با یه پوزخند چندش روی صندلی لم داده، رفتم و روی صندلی روبه روی یونگ جا نشستم.
یونگ جا (/)
- ۲.۰k
- ۱۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط