کوک ویو:
کوک ویو:
وقتی دم در داشتم گوش میدادم معلوم بود درگیری شده صد درصد به عنوان یه جنتلمن باید برم اون پرنسس دیوونه نجات بدم به محض اینکه خواستم برم تو اون منو ندیده اما با صدای فجیعی سر جام برگشتم یا ابلفضل متوجه شدم که اون ،اون مرد انداخته زمین منه خوش خیال میخوام برم اینو نجات بدم این منم میکشه ولی همینجوری متوجه مرموز بودن ماجرا شدم تحدید های اون دختر به خوبی میتونستم حرفاش تشخیص بدم اون کیه؟ که اون دختره اومد بیرون خیلی ترسناکم بهم نگاه کرد •-•
ا/ت ویو:
وقتی دیدمش یجور دست پام گم کرد حس کردم شبیه موش شدم دروغ چرا اون واسه اینکه دشمنم باشه زیادی جذابه! سعی کردم خودمو کنترل کنم و حرفی بزنم :
+اینجا چه غلطی میکنی؟
_موندم چطور دل این پرنسس دیوونه ببرم!
+مستر جئون بیا باهم دیگه زد خوردی نداشته باشیم باشه؟
_منظورت چیه میخوای این صورت بی نقص رو بیاری پایین؟
+اگه بخوام میتونم °•°
_پس امتحان کن اما قبلش اسمتو بهم بگو
+چرا
_باید بدونم از کی شکایت کنم مگه نه بیب؟
ا/ت ویو:
دیگه مونده بودم چیکار کنم از هر لحاظی هم از طرف اون پفیوز هم از این طرف کوک خیلی عصبیم و کنترل ندارم و یکمم مست بودم البته این مستی جوری نبود که از خود بیخود شم فقط اعصبانیم میکرد! چشمام به چشماش متمرکز شد خشم نفرت یا عشق؟ چرا نمیتونم چیز ی توش بخونم؟ که ناخداگاه یه مشتی به صورتش زدم خودمم پشمام ریخته بود خواستم ماس مالی کنم که گفتم
+ا/ت
و رفتم صد درصد نمیتونستم فامیلیمو بگم وگرنه میفهمه کیم!
و رفتم سمت جام و نشستم رو صندلی روبرو مرت که فهمیدم همش زیر سره اون احمقه
کوک ویو:۰۰
به صورت عجیبی تیو چشمام تمرکز پیدا کرده بود! یه لحظه حس کردم این چشم ها مال اونه نه من! انگار خودم نبودم که با ضربه ای به صورتم خورد به خودم اومدم دستم رو صورتم بود که یه اسمی برد رفت
_اون واقعا منو زد؟ به چه جرئتی؟ چرا انقد دستش سنگینه صورت جذابم قرمز شد
بعدش این موضوع ول کردم ا/ت پس فقط ا/ت اره؟ اون فامیلیشو بهم نگفت اون یه کار بلده به افکارم خندیدم
باشه پرنسس ات به توهم میرسیم بزار بفهمی این یه بازی نیست واقعا باید منو بشناسی!
راوی:
اون شبم تموم شد یعنی با کلی دردسر تموم شد.......... هم ات مرت رفتن خونه هم کوک جیمین می هی مثل همیشه تو اون عمارت اگه جیمین بود جیمین می هی میخوابوند و کوک وقت برای فکر کردن داشت ات هم تو اتاق کارش به فکر این بود که اطلاعات بیشتری از هدف هاش بدست بیاره تنها نمیتونست رو پروژه بزرگ کوک کار کنه و یسری پروژه های کوچیکم باید میرسوند
و اون شب تموم شد.
وقتی دم در داشتم گوش میدادم معلوم بود درگیری شده صد درصد به عنوان یه جنتلمن باید برم اون پرنسس دیوونه نجات بدم به محض اینکه خواستم برم تو اون منو ندیده اما با صدای فجیعی سر جام برگشتم یا ابلفضل متوجه شدم که اون ،اون مرد انداخته زمین منه خوش خیال میخوام برم اینو نجات بدم این منم میکشه ولی همینجوری متوجه مرموز بودن ماجرا شدم تحدید های اون دختر به خوبی میتونستم حرفاش تشخیص بدم اون کیه؟ که اون دختره اومد بیرون خیلی ترسناکم بهم نگاه کرد •-•
ا/ت ویو:
وقتی دیدمش یجور دست پام گم کرد حس کردم شبیه موش شدم دروغ چرا اون واسه اینکه دشمنم باشه زیادی جذابه! سعی کردم خودمو کنترل کنم و حرفی بزنم :
+اینجا چه غلطی میکنی؟
_موندم چطور دل این پرنسس دیوونه ببرم!
+مستر جئون بیا باهم دیگه زد خوردی نداشته باشیم باشه؟
_منظورت چیه میخوای این صورت بی نقص رو بیاری پایین؟
+اگه بخوام میتونم °•°
_پس امتحان کن اما قبلش اسمتو بهم بگو
+چرا
_باید بدونم از کی شکایت کنم مگه نه بیب؟
ا/ت ویو:
دیگه مونده بودم چیکار کنم از هر لحاظی هم از طرف اون پفیوز هم از این طرف کوک خیلی عصبیم و کنترل ندارم و یکمم مست بودم البته این مستی جوری نبود که از خود بیخود شم فقط اعصبانیم میکرد! چشمام به چشماش متمرکز شد خشم نفرت یا عشق؟ چرا نمیتونم چیز ی توش بخونم؟ که ناخداگاه یه مشتی به صورتش زدم خودمم پشمام ریخته بود خواستم ماس مالی کنم که گفتم
+ا/ت
و رفتم صد درصد نمیتونستم فامیلیمو بگم وگرنه میفهمه کیم!
و رفتم سمت جام و نشستم رو صندلی روبرو مرت که فهمیدم همش زیر سره اون احمقه
کوک ویو:۰۰
به صورت عجیبی تیو چشمام تمرکز پیدا کرده بود! یه لحظه حس کردم این چشم ها مال اونه نه من! انگار خودم نبودم که با ضربه ای به صورتم خورد به خودم اومدم دستم رو صورتم بود که یه اسمی برد رفت
_اون واقعا منو زد؟ به چه جرئتی؟ چرا انقد دستش سنگینه صورت جذابم قرمز شد
بعدش این موضوع ول کردم ا/ت پس فقط ا/ت اره؟ اون فامیلیشو بهم نگفت اون یه کار بلده به افکارم خندیدم
باشه پرنسس ات به توهم میرسیم بزار بفهمی این یه بازی نیست واقعا باید منو بشناسی!
راوی:
اون شبم تموم شد یعنی با کلی دردسر تموم شد.......... هم ات مرت رفتن خونه هم کوک جیمین می هی مثل همیشه تو اون عمارت اگه جیمین بود جیمین می هی میخوابوند و کوک وقت برای فکر کردن داشت ات هم تو اتاق کارش به فکر این بود که اطلاعات بیشتری از هدف هاش بدست بیاره تنها نمیتونست رو پروژه بزرگ کوک کار کنه و یسری پروژه های کوچیکم باید میرسوند
و اون شب تموم شد.
۵.۵k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.