(فقط قرار بود بردش باشی) part six
(فقط قرار بود بردش باشی) part six
از زبان تهیونگ
من برگشتم به عمارت بعد از اینکه ا.ت رفت احساس تنهایی میکردم
از زبان ا.ت
رفتم سر سفره شام
پدرم گفت:بهت سخت گرفت
ا.ت گفت: خیلی بد بود
پدرم گفت: حتما ازت راضی نبودن چرا باهاشون همکاری نکردی که برتگردوندن
شامم رو نخردم رفتم تو اتاقم و با خودم فکر کردم که چرا همچین پدری دارم ولی واقعا اون منو نمیخواسته که فروخته واقعا تهیونگ پسره خوبی بود چرا ولش کردم واقعا اون به کمکم اومد بعدش وقتی اشکم دید اوردم پیش پدرم احساس میکنم دارم عاشقش میشم تصمیم گرفتم برگردم پیشش رفتم
از زبان تهیونگ
تو خودم بودم که خدمتکار اومد گفت مهمون دارید
تهیونگ گفت: بگو بیاد
از زبان ا.ت
رفتم داخل
ا.ت گفت: مهمون میخواید اقای کیم
تهیونگ خوشحال شد اومد بغلم کرد گفت: خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت گفت: چی
تهیونگ ولم کرد گفت:هییچی
ا.ت گفت: گفتی منو دوست داری
تهیونگ گفت: نه
ا.ت گفت: من که فقط بردتونم
تهیونگ گفت: من که چیزی نگفتم ولی خو برده ای که برده
ا.ت گفت: منم دوستون دارم اقای کیم
تهیونگ گفت:واقعا
دوباره بغلم کرد
و بهم گفت: چطور شد برگشتی
ا.ت گفت: واسم موندن توی خونه ای که اضافم هیچ فایده ای نداره
تهیونگ گفت: اخی کوچولو
ا.ت گفت: من کوچولو نیستم
تهیونگ گفت: ببخشید
ا.ت گفت:گرسنمه
تهیونگ گفت: بیا بریم پایین
رفتیم پایین
خدمتکار غذا آورد
ا.ت گفت: چیزی شده بهم زل زدی
تهیونگ گفت:بزار فقط نگات کنم
ا.ت گفت:من نمیتونم اینجوری بخورم
تهیونگ گفت: باید بخوری تمشک کوچولو
ا.ت گفت: تمشک کوچولو کیه
تهیونگ گفت: وقتی میبینمت یادمه تمشک میفته
ا.ت خندید
از زبان تهیونگ
من برگشتم به عمارت بعد از اینکه ا.ت رفت احساس تنهایی میکردم
از زبان ا.ت
رفتم سر سفره شام
پدرم گفت:بهت سخت گرفت
ا.ت گفت: خیلی بد بود
پدرم گفت: حتما ازت راضی نبودن چرا باهاشون همکاری نکردی که برتگردوندن
شامم رو نخردم رفتم تو اتاقم و با خودم فکر کردم که چرا همچین پدری دارم ولی واقعا اون منو نمیخواسته که فروخته واقعا تهیونگ پسره خوبی بود چرا ولش کردم واقعا اون به کمکم اومد بعدش وقتی اشکم دید اوردم پیش پدرم احساس میکنم دارم عاشقش میشم تصمیم گرفتم برگردم پیشش رفتم
از زبان تهیونگ
تو خودم بودم که خدمتکار اومد گفت مهمون دارید
تهیونگ گفت: بگو بیاد
از زبان ا.ت
رفتم داخل
ا.ت گفت: مهمون میخواید اقای کیم
تهیونگ خوشحال شد اومد بغلم کرد گفت: خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت گفت: چی
تهیونگ ولم کرد گفت:هییچی
ا.ت گفت: گفتی منو دوست داری
تهیونگ گفت: نه
ا.ت گفت: من که فقط بردتونم
تهیونگ گفت: من که چیزی نگفتم ولی خو برده ای که برده
ا.ت گفت: منم دوستون دارم اقای کیم
تهیونگ گفت:واقعا
دوباره بغلم کرد
و بهم گفت: چطور شد برگشتی
ا.ت گفت: واسم موندن توی خونه ای که اضافم هیچ فایده ای نداره
تهیونگ گفت: اخی کوچولو
ا.ت گفت: من کوچولو نیستم
تهیونگ گفت: ببخشید
ا.ت گفت:گرسنمه
تهیونگ گفت: بیا بریم پایین
رفتیم پایین
خدمتکار غذا آورد
ا.ت گفت: چیزی شده بهم زل زدی
تهیونگ گفت:بزار فقط نگات کنم
ا.ت گفت:من نمیتونم اینجوری بخورم
تهیونگ گفت: باید بخوری تمشک کوچولو
ا.ت گفت: تمشک کوچولو کیه
تهیونگ گفت: وقتی میبینمت یادمه تمشک میفته
ا.ت خندید
۱۱.۴k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.