(فقط قرار بود بردش باشی) part five
(فقط قرار بود بردش باشی) part five
یک هفته بعد
از زبان تهیونگ
نمیدونم ولی میدیدم ا.ت باهام کنار میاد احساس میکردم یه کوچولو بهش علاقه مند شدم
تهیونگ گفت: یک هفته تموم شدا
ا.ت گفت: کی گذشت
تهیونگ گفت: دیگه منو مهربون نمیبینی
ا.ت گفت:تروخدا قول بده زیاد اذیتم نکنی
دلم خیلی براش میسوخت چون خیلی اصرار میکرد
تهیونگ گفت: فقط یه روز دیگه هم بهت وقت میدم
یک ساعت بعد
ا.ت اومد پیشم
تهیونگ گفت: چیکارم داری نکنه الان دلت میخواد
ا.ت گفت:چرا منو خریدی چرا اذیتم میکنی چرا حالا نمیدونم خودت خواهر داری یا نه اگه کسی خواهرت رو خریده بود چی و باهاش اینکارو میکرد چی من بهت چیزی نگفتم چون اونروز کمکم کردی
دیدم شروع کرد به اشک ریختن قلبم به درد اومد دل نداشتم گریه هاشو ببینم فکری به سرم زد
چیزی بهش نگفتم
فردا
تهیونگ گفت: ا.ت میخوام یجایی ببرمت
ا.ت گفت: باشه
رفتیم بردمش
از زبان ا.ت
تهیونگ گفت: رسیدیم
ا.ت گفت: اینجا کجاست
تهیونگ گفت: میبینی
دیدم یکی داشت از دور دست تکون میداد فهمیدم پدرمه با اشکی که تو چشمام جمع شده بود رفتم سمت پدرم بغلش کردم و رفتیم خونه
یک هفته بعد
از زبان تهیونگ
نمیدونم ولی میدیدم ا.ت باهام کنار میاد احساس میکردم یه کوچولو بهش علاقه مند شدم
تهیونگ گفت: یک هفته تموم شدا
ا.ت گفت: کی گذشت
تهیونگ گفت: دیگه منو مهربون نمیبینی
ا.ت گفت:تروخدا قول بده زیاد اذیتم نکنی
دلم خیلی براش میسوخت چون خیلی اصرار میکرد
تهیونگ گفت: فقط یه روز دیگه هم بهت وقت میدم
یک ساعت بعد
ا.ت اومد پیشم
تهیونگ گفت: چیکارم داری نکنه الان دلت میخواد
ا.ت گفت:چرا منو خریدی چرا اذیتم میکنی چرا حالا نمیدونم خودت خواهر داری یا نه اگه کسی خواهرت رو خریده بود چی و باهاش اینکارو میکرد چی من بهت چیزی نگفتم چون اونروز کمکم کردی
دیدم شروع کرد به اشک ریختن قلبم به درد اومد دل نداشتم گریه هاشو ببینم فکری به سرم زد
چیزی بهش نگفتم
فردا
تهیونگ گفت: ا.ت میخوام یجایی ببرمت
ا.ت گفت: باشه
رفتیم بردمش
از زبان ا.ت
تهیونگ گفت: رسیدیم
ا.ت گفت: اینجا کجاست
تهیونگ گفت: میبینی
دیدم یکی داشت از دور دست تکون میداد فهمیدم پدرمه با اشکی که تو چشمام جمع شده بود رفتم سمت پدرم بغلش کردم و رفتیم خونه
۱۱.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.