PT6
PT6
ماریا داشت گریه میکرد ولی واسه اونم جون نداشت جیمین:هی دختر جیمین دلش برای دخترک سوخته بود چون خیلی بد کتک خورده بود چون چهره مظلوم و بی گناهی داشت جیمین دخترک رو از رو زمین بلند کرد خدمتکار رو صدا زد و زمزمه کرد ماریا:مامان کمکم کن(باورتون نمیشه دارم اشک میریزم) معلوم بود اون پدر مادری نداشت از بچگیم همینطور کتک میخورد فقط یادش میومد وقتی چهار سالش بود وقتی زمین میخورد مامانش کمکش میکرد بلندشه وقتی زخمی میشد مامانش بغلش میکرد باباش زخم پاشو بوس میکرد از بعد شیش سالگی زندگیش نابود شد چشماشو که بخاطر گریه زیاد قرمز شده بود باز کرد درد داشت کله بدنش درد میکرد کوک رو بغلش دید داشت صورت زخمیشو با آب تمیز میکرد به این زندگی امیدی نداشت باباشم سراغشو نگرفت به یه طرف نگاه کرد به خودش نگاه کرد دید لباسش عوض شده و دوباره به یه نقطه خیره شد کوک:دکتر اومد زخمتو باند پیچی کرد موچ دستت در رفته بود جاش انداخت ماریا:کی قراره بمیرم کوک با این حرف ماریا بهش نگاه کرد کوک:چی ماریا:کی قراره بمیرم کوک:قرار نیست بمیری تو فروخته شدی به من با این حرف کوک دخترک قلبش شکست دستشو جلو دهنش گذاشت و گاز گرفتم بی صدا گریه میکرد ماریا:کی کوک:از دو شب پیش
فلش بک به دو روز پیش
کیم:خوب من باختم در اضاش چی میخوای کوک:دخترتو اون میتونه رقصنده مخصوص من تو بار خودم بشه اگه بفروشیش دو برابر ثروتت بهت پول میدم خودمم با دخترت پول در میارم مثل اینکه نامجون دست و پاش لرزید از اون همه پول کیم:قبوله کوک برگه ای رو به کیم نشون داد و اون هم امضاش کرد
زمان حال
کوک:بابات پول حسابی گرفت قراره فقط واسه من برسی بیبی دستشو به موهایه ماریا زد و دادشون عقب کوک:بسه دیگه بیبی آنقدر گریه نکن دیگه واسه خودمی و برام با ارزشی
(قراره قطره قطره اشک بریزید🥺😂مثل من)
ماریا داشت گریه میکرد ولی واسه اونم جون نداشت جیمین:هی دختر جیمین دلش برای دخترک سوخته بود چون خیلی بد کتک خورده بود چون چهره مظلوم و بی گناهی داشت جیمین دخترک رو از رو زمین بلند کرد خدمتکار رو صدا زد و زمزمه کرد ماریا:مامان کمکم کن(باورتون نمیشه دارم اشک میریزم) معلوم بود اون پدر مادری نداشت از بچگیم همینطور کتک میخورد فقط یادش میومد وقتی چهار سالش بود وقتی زمین میخورد مامانش کمکش میکرد بلندشه وقتی زخمی میشد مامانش بغلش میکرد باباش زخم پاشو بوس میکرد از بعد شیش سالگی زندگیش نابود شد چشماشو که بخاطر گریه زیاد قرمز شده بود باز کرد درد داشت کله بدنش درد میکرد کوک رو بغلش دید داشت صورت زخمیشو با آب تمیز میکرد به این زندگی امیدی نداشت باباشم سراغشو نگرفت به یه طرف نگاه کرد به خودش نگاه کرد دید لباسش عوض شده و دوباره به یه نقطه خیره شد کوک:دکتر اومد زخمتو باند پیچی کرد موچ دستت در رفته بود جاش انداخت ماریا:کی قراره بمیرم کوک با این حرف ماریا بهش نگاه کرد کوک:چی ماریا:کی قراره بمیرم کوک:قرار نیست بمیری تو فروخته شدی به من با این حرف کوک دخترک قلبش شکست دستشو جلو دهنش گذاشت و گاز گرفتم بی صدا گریه میکرد ماریا:کی کوک:از دو شب پیش
فلش بک به دو روز پیش
کیم:خوب من باختم در اضاش چی میخوای کوک:دخترتو اون میتونه رقصنده مخصوص من تو بار خودم بشه اگه بفروشیش دو برابر ثروتت بهت پول میدم خودمم با دخترت پول در میارم مثل اینکه نامجون دست و پاش لرزید از اون همه پول کیم:قبوله کوک برگه ای رو به کیم نشون داد و اون هم امضاش کرد
زمان حال
کوک:بابات پول حسابی گرفت قراره فقط واسه من برسی بیبی دستشو به موهایه ماریا زد و دادشون عقب کوک:بسه دیگه بیبی آنقدر گریه نکن دیگه واسه خودمی و برام با ارزشی
(قراره قطره قطره اشک بریزید🥺😂مثل من)
۴۳.۶k
۱۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.