شراب سرخ پارت ۴۲
شراب سرخ پارت ۴۲
#red_wine #red_wine🍷
به ا.ت که با نگاه خاصی به من خیره مانده بود چشم دوختم ..
سرم را سوالی برایش تکان دادم تا معنی این نگاهش را دریابم اما جیمین پیش دستی کرد گفت:اخه محو خنده های مردت شدی ا.ت بانو..
ا.ت با خجالت نگاهش را از من گرفت و به زمین دوخت.
چشم غرهای به جیمین بخاطر خجالت زده کردن ا.ت رفتم.
خندهام را کنترل کردم تا بیش از این پرو تر نشود..
نامجون با متانت رو به ا.ت گفت:خب ا.ت بانو دوست داری امشب پیروزیت رو چطوری جشن بگیریم؟
ا.ت با شوق گفت:با یک پایکوبی حسابی..
-ا.ت ویو-
حوله تن پوش را تنم کردم و از حمام خارج شدم ، پشت میز دراور نشستم و گیس های بلندم را شانه زدم،بعد اتمام کارم..
کشو را برای گذاشتن شانه بیرون کشیدم که نگاهم به پاکت کارتی افتاد..
او را باز کردم و شروع به خواندن کردم...
تمام مشخصات کیم و محل برگزاری مهمانی را نوشته بود..
تاریخ مهمانی هم دقیقا برای امشب بود..
اما چرا تهیونگ به من چیزی نگفته بود؟
به ساعت دیواری نگاهی انداختم که 5 عصر را نشان میداد یعنی تا برگزاری مهمانی فقط سه ساعت وقت داشتم آماده بشم..
ولی شاید تهیونگ نخواسته که به این مهمانی برود؟ حتما بخاطر همین چیزی به من نگفته بود!
کارت را داخل کشو قرار دادم و از جایم بلند شدم..
یک شومیز سفید رنگ ساده و با دامن چین چین که تا وسط های رون پایم بود را تن زدم و پایین رفتم..
داشتم سمت آشپزخانه میرفتم اما با صدا های نامفهومی که از اتاق جنی می آمد شوکه شدم:ایییییی...یواش...اوووف سوختم..
امکان نداشت!! تهیونگ گفته بود هیچ وقت به من خیانت نمیکند اما الان این صدا ها اونم از اتاق جنی...چه معنیای میداد.
به سمت اتاقش پا تند کردم و در اتاقش را محکم هل دادم که جنی و دو خانمی که بالای سرش داشتن موهایش را بابلیس میکشیدن از جا پریدن..
خودم هم با دیدن آن دو زن جا خوردم:ببخشید شما؟
جنی چشمانش را چپی کرد و گفت:به تو فضولیش نیومده؟
و بعد نگاهی به سر تا پایم انداخت و پرسید:نکنه قراره اینطوری بیای؟
چشمانم را برایش ریز کردم و جلو رفتم :چه مهمونیای؟
دو زن کنار رفتن و گذاشتن جنی از جایش بلند شود، کمی قدش از من بلند تر بود برای همین سرم را بالا گرفتم و با جسارت به چشمان بی پروایش خیره شدم:اگه تو در جریان نیستی یعنی کیم نخواسته تو بدونی یا شاید هم نمیخواسته با تو به این مهمونی بره..
#red_wine #red_wine🍷
به ا.ت که با نگاه خاصی به من خیره مانده بود چشم دوختم ..
سرم را سوالی برایش تکان دادم تا معنی این نگاهش را دریابم اما جیمین پیش دستی کرد گفت:اخه محو خنده های مردت شدی ا.ت بانو..
ا.ت با خجالت نگاهش را از من گرفت و به زمین دوخت.
چشم غرهای به جیمین بخاطر خجالت زده کردن ا.ت رفتم.
خندهام را کنترل کردم تا بیش از این پرو تر نشود..
نامجون با متانت رو به ا.ت گفت:خب ا.ت بانو دوست داری امشب پیروزیت رو چطوری جشن بگیریم؟
ا.ت با شوق گفت:با یک پایکوبی حسابی..
-ا.ت ویو-
حوله تن پوش را تنم کردم و از حمام خارج شدم ، پشت میز دراور نشستم و گیس های بلندم را شانه زدم،بعد اتمام کارم..
کشو را برای گذاشتن شانه بیرون کشیدم که نگاهم به پاکت کارتی افتاد..
او را باز کردم و شروع به خواندن کردم...
تمام مشخصات کیم و محل برگزاری مهمانی را نوشته بود..
تاریخ مهمانی هم دقیقا برای امشب بود..
اما چرا تهیونگ به من چیزی نگفته بود؟
به ساعت دیواری نگاهی انداختم که 5 عصر را نشان میداد یعنی تا برگزاری مهمانی فقط سه ساعت وقت داشتم آماده بشم..
ولی شاید تهیونگ نخواسته که به این مهمانی برود؟ حتما بخاطر همین چیزی به من نگفته بود!
کارت را داخل کشو قرار دادم و از جایم بلند شدم..
یک شومیز سفید رنگ ساده و با دامن چین چین که تا وسط های رون پایم بود را تن زدم و پایین رفتم..
داشتم سمت آشپزخانه میرفتم اما با صدا های نامفهومی که از اتاق جنی می آمد شوکه شدم:ایییییی...یواش...اوووف سوختم..
امکان نداشت!! تهیونگ گفته بود هیچ وقت به من خیانت نمیکند اما الان این صدا ها اونم از اتاق جنی...چه معنیای میداد.
به سمت اتاقش پا تند کردم و در اتاقش را محکم هل دادم که جنی و دو خانمی که بالای سرش داشتن موهایش را بابلیس میکشیدن از جا پریدن..
خودم هم با دیدن آن دو زن جا خوردم:ببخشید شما؟
جنی چشمانش را چپی کرد و گفت:به تو فضولیش نیومده؟
و بعد نگاهی به سر تا پایم انداخت و پرسید:نکنه قراره اینطوری بیای؟
چشمانم را برایش ریز کردم و جلو رفتم :چه مهمونیای؟
دو زن کنار رفتن و گذاشتن جنی از جایش بلند شود، کمی قدش از من بلند تر بود برای همین سرم را بالا گرفتم و با جسارت به چشمان بی پروایش خیره شدم:اگه تو در جریان نیستی یعنی کیم نخواسته تو بدونی یا شاید هم نمیخواسته با تو به این مهمونی بره..
۹۹۷
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.