p
p¹
" فلش بک به دوسال قبل "
صدای رعد و برق..
همه جارو فرا گرفته بود..
صدای ملایم بارون که به پنجره برخورد میکرد..
با صدای جیغ و داد پسرو و دختر ترکیب شده بود
جیغ و داد چرا؟ اونم اول داستان؟؟
اره
دعوا شده.. برای چی؟؟
حسادت جیمین گل کرده
شایدم رگ غیرتش بالا زده
_ واقعا جـ.ـنده ای *داد*
+ من جـ.ـنده نیستم *داد*
_ اره عمه ی من جـ.ـنده ست.. چه گوهی داشتی میخوردی پس با اون مرتیکه ی عوضی؟! هان؟ *داد*
+ اون پسرداییمه شوهرم که نیست! بعد چندسال دیدمش نمیتونم بغلش کنم یا گونشو ببوسم؟ هان؟ *داد و گریه*
_ تو دوست پسر داری نباید اینکارو بکنی *عربده*
+ جیمین پسرداییمه! پسر داییییییی *جیغ و گریه*
_ برو گمشو پیش پسرداییت.. کات میکنیم همین الان
+ چرا سرخود تصمیم میگیری؟! تو عصبانیت نباید تصمیمی بگیری *گریه*
_ خفه شو بابا
+ جیمین خواهش میکنم.. کات نه.. هرکاری دوست داری بکن اصلا بیا هرچقدر میخوای من و پسرداییمو بزن فقط کات نکن *گریه شدید*
دختر دستشو محکم گرفت و التماسش میکرد
ولی پسر نه گذاشت نه برداشت فقط درو محکم کوبید و خارج شد
صدای شکستن قلب ات پخش شد
+ چجوری تونست با من همچین کاری بکنه؟؟ هان؟ چجورییی *گریه*
پسر هم وضعیت خوبی نداشت
زیر بارون تو خیابون..
گریه میکرد چون زندگیش یعنی ات رو از دست داده..
" زمان حال "
ات ویو:
یه روز مسخره دیگه..
بدون جیمین
چیکار کنم؟ بعد دوسال هنوز نتونستم فراموشش کنم
ولی مطمئنم اون منو فراموش کرده
سردرد شدیدی داشتم..
بدون هیچ حوصله ای کارامو کردم و به سمت کافه راه افتادم
یه کافه فروشی کوچیک داشتم
مال خودم بود و فقط منو دوستم جینا توش کار میکردیم
مثل همیشه جینا هنوز نیومده بود
به سمت آشپزخونه راه افتادم..
شروع کردم مرتب کردن تا وقتی جینا سر رسید
+ چقدر زود اومدی واقعا.. برگرد دیگه نیا
× عهههه.. ترافیک بود
با جینا همیشه خوشحال بودم..
ولی نه به اندازه ای که با جیمین بهم خوش میگذشت
" فلش بک به دوسال قبل "
صدای رعد و برق..
همه جارو فرا گرفته بود..
صدای ملایم بارون که به پنجره برخورد میکرد..
با صدای جیغ و داد پسرو و دختر ترکیب شده بود
جیغ و داد چرا؟ اونم اول داستان؟؟
اره
دعوا شده.. برای چی؟؟
حسادت جیمین گل کرده
شایدم رگ غیرتش بالا زده
_ واقعا جـ.ـنده ای *داد*
+ من جـ.ـنده نیستم *داد*
_ اره عمه ی من جـ.ـنده ست.. چه گوهی داشتی میخوردی پس با اون مرتیکه ی عوضی؟! هان؟ *داد*
+ اون پسرداییمه شوهرم که نیست! بعد چندسال دیدمش نمیتونم بغلش کنم یا گونشو ببوسم؟ هان؟ *داد و گریه*
_ تو دوست پسر داری نباید اینکارو بکنی *عربده*
+ جیمین پسرداییمه! پسر داییییییی *جیغ و گریه*
_ برو گمشو پیش پسرداییت.. کات میکنیم همین الان
+ چرا سرخود تصمیم میگیری؟! تو عصبانیت نباید تصمیمی بگیری *گریه*
_ خفه شو بابا
+ جیمین خواهش میکنم.. کات نه.. هرکاری دوست داری بکن اصلا بیا هرچقدر میخوای من و پسرداییمو بزن فقط کات نکن *گریه شدید*
دختر دستشو محکم گرفت و التماسش میکرد
ولی پسر نه گذاشت نه برداشت فقط درو محکم کوبید و خارج شد
صدای شکستن قلب ات پخش شد
+ چجوری تونست با من همچین کاری بکنه؟؟ هان؟ چجورییی *گریه*
پسر هم وضعیت خوبی نداشت
زیر بارون تو خیابون..
گریه میکرد چون زندگیش یعنی ات رو از دست داده..
" زمان حال "
ات ویو:
یه روز مسخره دیگه..
بدون جیمین
چیکار کنم؟ بعد دوسال هنوز نتونستم فراموشش کنم
ولی مطمئنم اون منو فراموش کرده
سردرد شدیدی داشتم..
بدون هیچ حوصله ای کارامو کردم و به سمت کافه راه افتادم
یه کافه فروشی کوچیک داشتم
مال خودم بود و فقط منو دوستم جینا توش کار میکردیم
مثل همیشه جینا هنوز نیومده بود
به سمت آشپزخونه راه افتادم..
شروع کردم مرتب کردن تا وقتی جینا سر رسید
+ چقدر زود اومدی واقعا.. برگرد دیگه نیا
× عهههه.. ترافیک بود
با جینا همیشه خوشحال بودم..
ولی نه به اندازه ای که با جیمین بهم خوش میگذشت
- ۵۹۰
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط