"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۱۰
"ویو نادیا"
نادیا: نمیتونم نمیتونم...خودم با هر چییزی سر گرم کردم...ولی نمیشه..نمیتونم به زندگیه خوب فکر کنم....این زندگی دیگه جونگکوک و ندارهه....نمیتونم بدون اون..
ته: نادیا میدونم خیلی سخته ولی باید قوی باشی برایه بچتت،به نظرت جونگ کوک راضیه که تو انقدر سختی بکشی ؟نادیا تو دختر قوی هستی الان وقت تقویت شدنه...باید قوی بودنت و برایه درست کردن زندگی خوب برایه بچت ..تقویت کنی...
خم شده بود تو صورتم ...
نگاهم ناخوداگاه از صورت تهیونگ به پشت سرش رفت...
نادیا: ته...تهیون...گ
با دستم به پشتش اشاره کردم.
سرشو برگردون و به بالایه پله ها نگاه کرد .
یه پارچه سفید که مثل لباس بود معلوم بود که از بالایه پله دیده میشد..
نادیا: داداشته؟
سرشو به سمتم بر نگردوند که صدایه سلفه امد
سری با هول به سمتم برگشت
ته: نادیا برو تو اتاق بیرون نیاا..به هیچ وجع چون وقتی دکترا بیان راه اون اتاق بازه و خیلی خطرناکه برات ..
و منو به سمت اتاقم برد
وقتی داخل شدم محکم و با عجله گفت:
_خوب بخوابی...
و درو کوبید
یعنی انقدر بیماریش بده؟!
خو اره گفت از مرگ برگشته...
باورم نمیشه برادر داره..خواهرشو دیده بودم ولی حرفی از برادرش نشنیدم...
برق و خاموش کردم و به سمت تخت رفتم.
دستم و دور شکمم پیچیدم...
نادیا: پرنسس کوچولو خوب بخوابی ...
دلم میخواد الان جونگکوک کنارم بود..که با اعتماد به نفس بگه" دیدی اخر قبول به دختر بودنش کردی...."
"دیدی اخر یه دختر دیگه هم دارم..."
ولی نیست...زیر قولش زد...گفت بوده که دیگه قرار نیست تنها باشم...قراره یه خانواده سه نفره خوش بخت باشیم...ولی چرا دونفر شدیم؟
اشکام که از چشمام جاری شده بود .
خدایا نمیتونم...چطوری دووم بیارم؟؟
چطوری بتونم رو اینده بچم تمرکز کنم؟
چطوری میتونم یه بچه بزرگ کنم با اینکه خودم تازه پیش جونگکوک داشتم بزرگ میشدم؟
چرا اون و ازم کرفتی؟
چرا؟؟
میتونی حسم و درک کنی؟
دردی که نمیخوای بپذیریش...
درد تنهایی...
غمی که نمیتونی اعتراضی به کسی بکنی...
اینکه نبودش و هزم کنم سخته
من نمیتونم اون بغل و حرفاش و یادمبره..
چشمایه مشکی که اوایل پر از خشم بود ک به نظرم الان انقدر برام جذاب هست که نتونم فراموش کنم
کسیو که با تمام وجودش احساستشو بم نشون میداد..
کسی که در هر صورت جوری لوسم میکرد که پرو میشدم...
چطوری اونارو یادم بره...وقتی فقط یه هفته لز ازدواجمون گذشته بود؟
part:۱۰
"ویو نادیا"
نادیا: نمیتونم نمیتونم...خودم با هر چییزی سر گرم کردم...ولی نمیشه..نمیتونم به زندگیه خوب فکر کنم....این زندگی دیگه جونگکوک و ندارهه....نمیتونم بدون اون..
ته: نادیا میدونم خیلی سخته ولی باید قوی باشی برایه بچتت،به نظرت جونگ کوک راضیه که تو انقدر سختی بکشی ؟نادیا تو دختر قوی هستی الان وقت تقویت شدنه...باید قوی بودنت و برایه درست کردن زندگی خوب برایه بچت ..تقویت کنی...
خم شده بود تو صورتم ...
نگاهم ناخوداگاه از صورت تهیونگ به پشت سرش رفت...
نادیا: ته...تهیون...گ
با دستم به پشتش اشاره کردم.
سرشو برگردون و به بالایه پله ها نگاه کرد .
یه پارچه سفید که مثل لباس بود معلوم بود که از بالایه پله دیده میشد..
نادیا: داداشته؟
سرشو به سمتم بر نگردوند که صدایه سلفه امد
سری با هول به سمتم برگشت
ته: نادیا برو تو اتاق بیرون نیاا..به هیچ وجع چون وقتی دکترا بیان راه اون اتاق بازه و خیلی خطرناکه برات ..
و منو به سمت اتاقم برد
وقتی داخل شدم محکم و با عجله گفت:
_خوب بخوابی...
و درو کوبید
یعنی انقدر بیماریش بده؟!
خو اره گفت از مرگ برگشته...
باورم نمیشه برادر داره..خواهرشو دیده بودم ولی حرفی از برادرش نشنیدم...
برق و خاموش کردم و به سمت تخت رفتم.
دستم و دور شکمم پیچیدم...
نادیا: پرنسس کوچولو خوب بخوابی ...
دلم میخواد الان جونگکوک کنارم بود..که با اعتماد به نفس بگه" دیدی اخر قبول به دختر بودنش کردی...."
"دیدی اخر یه دختر دیگه هم دارم..."
ولی نیست...زیر قولش زد...گفت بوده که دیگه قرار نیست تنها باشم...قراره یه خانواده سه نفره خوش بخت باشیم...ولی چرا دونفر شدیم؟
اشکام که از چشمام جاری شده بود .
خدایا نمیتونم...چطوری دووم بیارم؟؟
چطوری بتونم رو اینده بچم تمرکز کنم؟
چطوری میتونم یه بچه بزرگ کنم با اینکه خودم تازه پیش جونگکوک داشتم بزرگ میشدم؟
چرا اون و ازم کرفتی؟
چرا؟؟
میتونی حسم و درک کنی؟
دردی که نمیخوای بپذیریش...
درد تنهایی...
غمی که نمیتونی اعتراضی به کسی بکنی...
اینکه نبودش و هزم کنم سخته
من نمیتونم اون بغل و حرفاش و یادمبره..
چشمایه مشکی که اوایل پر از خشم بود ک به نظرم الان انقدر برام جذاب هست که نتونم فراموش کنم
کسیو که با تمام وجودش احساستشو بم نشون میداد..
کسی که در هر صورت جوری لوسم میکرد که پرو میشدم...
چطوری اونارو یادم بره...وقتی فقط یه هفته لز ازدواجمون گذشته بود؟
۱۰.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.