"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۸
"ویو نادیا"
تهیونگم هنگ بود
یه دفعه از جاش بلند شد
وقتی امد سمتم چشمام و بستم و گفتم:
_ یاد گرفتید باهم خوب باشید؟!
ولی بدون توجه بهم از اتاق خارج شد .
نه اینکه چییزی بگه و یا حرکتی بزنه، فقط تو فکر از اتاق خارج شد.
جیمین: دختره سلیطههههه
صداش از زیر بالش میومد که با تمام وجودش اینو میگفت.
حق داشت منم کسی از خوابم بیدارمکنه سگ میشم.
بیخیال تروخدا خستم
از اتاق زدمببیرون.
و رفتم اتاق خودم.
(دو ساعت بعد)
از اتاق خارج شده بودم حدودا یک ربعی بود.
داخل پذیرایی به تلوزیون نگاه میکردم.هر شبکه عوض میکردم اون چییزی که میخوام نبود.
فکر کنم تهیونگ سری یچی پوشید رفت.
ولی فکر کنم برگشت چون تو اتاق بودم صداشو میشنیدم .
جیمینم یا رفته یا تو اتاق ، خوابیده.
الان با خودشون میگن چقدر خوب با قضیه جونگکوک کنار امده.
ولی نمیدونن که همین الانم که اینجا بخواطر نبود جونگکوک دارم حرصم و سره تلوزیون خالی میکنم.
اینکه صبح باهاشون لج کردم و تو اتاق نگهشون داشتم.
همش راهاییه که فکرم و ازاد کنه ، ولی نمیشه.
چطوری اولین پسر که عاشقش شدم و فراموش کنم.
پدر بچه یه به دنیا نیومدم دیگه نیست.
دیگه نیست سر پسر، دختر بودنش بحث کنیم.
ولی الان با تمام وجودم میخوام دختر باشه.
اصلا دیگه باهاش بحث نمیکنم، دیگه پسر نمیخوام...ولی پرا تو نیستی ؟!
به صفحه تلوزیون که یکی از کارتونایه دیزنی و نشون میداد زول زدم .
من خودم کسیم تمام انیمیشناشو دیدم .
اینکه همیشه پایانشون خوشه، باعث میشد جذبشون بشم و بیشتر و بیشتر نگاشون کنم.
ولی خودم جزو کساییم که پایانه خوبی نداشتم..
___________
دلم میخواست یکم قدم بزنم ببینم اینجا چجوریه....
از اشپز خونه و اتاقایه پایین شروع کردم.
بر عکس خونه جونگکوک تم همه اتاقا رسمی و سفید بود.
عین قصر ...!
راه پلش از سنگایی که اکثرا تو قصر انیمیشن هایه دیزنی دیدیم.
منم گیر دادم به پرنسسااا
از پله ها رقتم بالا...
سه طبقه بود اینجا و من طبقه دوم اتاقم بود.
یکی از دستام و رو شکمم گذاشتم و با فضولی که حصابی گل کرده بود.
نادیا: پرنسس کوچولوم ،دلم میخواد وقتی به دنیا امدی موهات و بلند کنم و خرگوشی ببندم، گیره هایه خوشگل بزنم بش...
اتاقارو یکی یکی باز کردم بجز اونی که برایه تهیونگ و خودم بود ، چون طرح داخلشون و دیده بودم .
رفتم طبقه سوم....
اینجا انگار از اتاقاش برایه خواب استفاده نمیشد ،۳ تا اتاق بود
که دوتاشون یک سمت و یکیش ته راه رو بهم چشمک میزد...
سمت دیگه راه رو ام قفسه کتاب بود.الان اگه خونه جونگکوک بود صد درصد بجایه کتاب با قفسایه بار رو به رو میشدی ...
در اتاقا رو باز کردم ...
اتاق اول که فقط پره کمد دیواری هایه خفن بود.
دیگه بهتر بود بیشتر داخلش فضولی نکنم.
درو بستم و
part:۸
"ویو نادیا"
تهیونگم هنگ بود
یه دفعه از جاش بلند شد
وقتی امد سمتم چشمام و بستم و گفتم:
_ یاد گرفتید باهم خوب باشید؟!
ولی بدون توجه بهم از اتاق خارج شد .
نه اینکه چییزی بگه و یا حرکتی بزنه، فقط تو فکر از اتاق خارج شد.
جیمین: دختره سلیطههههه
صداش از زیر بالش میومد که با تمام وجودش اینو میگفت.
حق داشت منم کسی از خوابم بیدارمکنه سگ میشم.
بیخیال تروخدا خستم
از اتاق زدمببیرون.
و رفتم اتاق خودم.
(دو ساعت بعد)
از اتاق خارج شده بودم حدودا یک ربعی بود.
داخل پذیرایی به تلوزیون نگاه میکردم.هر شبکه عوض میکردم اون چییزی که میخوام نبود.
فکر کنم تهیونگ سری یچی پوشید رفت.
ولی فکر کنم برگشت چون تو اتاق بودم صداشو میشنیدم .
جیمینم یا رفته یا تو اتاق ، خوابیده.
الان با خودشون میگن چقدر خوب با قضیه جونگکوک کنار امده.
ولی نمیدونن که همین الانم که اینجا بخواطر نبود جونگکوک دارم حرصم و سره تلوزیون خالی میکنم.
اینکه صبح باهاشون لج کردم و تو اتاق نگهشون داشتم.
همش راهاییه که فکرم و ازاد کنه ، ولی نمیشه.
چطوری اولین پسر که عاشقش شدم و فراموش کنم.
پدر بچه یه به دنیا نیومدم دیگه نیست.
دیگه نیست سر پسر، دختر بودنش بحث کنیم.
ولی الان با تمام وجودم میخوام دختر باشه.
اصلا دیگه باهاش بحث نمیکنم، دیگه پسر نمیخوام...ولی پرا تو نیستی ؟!
به صفحه تلوزیون که یکی از کارتونایه دیزنی و نشون میداد زول زدم .
من خودم کسیم تمام انیمیشناشو دیدم .
اینکه همیشه پایانشون خوشه، باعث میشد جذبشون بشم و بیشتر و بیشتر نگاشون کنم.
ولی خودم جزو کساییم که پایانه خوبی نداشتم..
___________
دلم میخواست یکم قدم بزنم ببینم اینجا چجوریه....
از اشپز خونه و اتاقایه پایین شروع کردم.
بر عکس خونه جونگکوک تم همه اتاقا رسمی و سفید بود.
عین قصر ...!
راه پلش از سنگایی که اکثرا تو قصر انیمیشن هایه دیزنی دیدیم.
منم گیر دادم به پرنسسااا
از پله ها رقتم بالا...
سه طبقه بود اینجا و من طبقه دوم اتاقم بود.
یکی از دستام و رو شکمم گذاشتم و با فضولی که حصابی گل کرده بود.
نادیا: پرنسس کوچولوم ،دلم میخواد وقتی به دنیا امدی موهات و بلند کنم و خرگوشی ببندم، گیره هایه خوشگل بزنم بش...
اتاقارو یکی یکی باز کردم بجز اونی که برایه تهیونگ و خودم بود ، چون طرح داخلشون و دیده بودم .
رفتم طبقه سوم....
اینجا انگار از اتاقاش برایه خواب استفاده نمیشد ،۳ تا اتاق بود
که دوتاشون یک سمت و یکیش ته راه رو بهم چشمک میزد...
سمت دیگه راه رو ام قفسه کتاب بود.الان اگه خونه جونگکوک بود صد درصد بجایه کتاب با قفسایه بار رو به رو میشدی ...
در اتاقا رو باز کردم ...
اتاق اول که فقط پره کمد دیواری هایه خفن بود.
دیگه بهتر بود بیشتر داخلش فضولی نکنم.
درو بستم و
۱۰.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.