part⁴²
part⁴²
دخترک کفری نفسش رو بیرون داد و بلند شد تا بره ، اما جئون کمر ات رو گرفت و روی پای خودش نشوند؛ در همون حین اخم کوچیکی رو صورتش نقش بست و با نگاه حریص به همسرش نگاه کرد!
+ولم کن دیوونه
_نمیتونم با زنم وقت بگذرونم؟
+برو با همون هرزه هات وقت بگذرون
جئون چیزی نگفت و گردن همسرش رو گرفت و به سمت خودش هدایت کرد. لباشون به هم برخورد کرد؛ جئون در اون لحظه مثله شکارچی بود که به شکارش رسیده بود
ویو کوک
چشمام رو نیمی باز گذاشتم و به صورت ات خیره شدم، گاز کوچیکی از لبش گرفتم بیشتر به خودم فشروندمش<<ات بیچاره تو برای این دنیا خیلی ساده ای>>( قسمتی از اسپول در پارت های گذشته)
از لباش دل کندم که صورتش رو عقب کشید، نفس نفس میزد و همین عمل باعث بالا پایین شدن قفسه سینه اش میشد!
_خوبه؟* با پوزخند
چیزی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد، بازوم رو کمی فشار داد و زا غضب نگاهم کرد
+اینجا؟*آروم و غضبناک
_پس کجا؟ خونمه تو هم زنمی!
+واقعا دیوونه ای کوک!
با به صدا در اومدن گوشی ات نگاهم به سمت تلفنش که روی میز بود رفت!بابام بود؛ گوشی از روی میز برداشتم و جواب دادم
_الو
اتمام ویو کوک_²minutes later
جئون با گفتن بدرود به تماسشون خاتمه داد و ات با کنجکاوی به جئون خیره شد:+چی گفت؟
_ هیچی بابام ما رو به یک دورهمی دعوت کرده! بابات هم هست
+اما بابام زیاد حالش خوب و متناسب با دورهمی نیست!
_همین یک شب که چیزی نمیشه!
دخترک چیزی نگفت و سرش رو در گردن همسرش فرو برد و عطر خمار و مست کننده تن اش(جئون) رو وارد ریه هاش کرد
Tomorrow _⁸:⁰⁴pm_ویو ات_دورهمی
به بابام کمک کردم تا روی مبل بشینه و بعد پیش جونگ کوک برگشتم، دو نوشیدنی در دست داشت و یکی ش رو بهم داد
_بدون الکل!* با جشمک
دخترک کفری نفسش رو بیرون داد و بلند شد تا بره ، اما جئون کمر ات رو گرفت و روی پای خودش نشوند؛ در همون حین اخم کوچیکی رو صورتش نقش بست و با نگاه حریص به همسرش نگاه کرد!
+ولم کن دیوونه
_نمیتونم با زنم وقت بگذرونم؟
+برو با همون هرزه هات وقت بگذرون
جئون چیزی نگفت و گردن همسرش رو گرفت و به سمت خودش هدایت کرد. لباشون به هم برخورد کرد؛ جئون در اون لحظه مثله شکارچی بود که به شکارش رسیده بود
ویو کوک
چشمام رو نیمی باز گذاشتم و به صورت ات خیره شدم، گاز کوچیکی از لبش گرفتم بیشتر به خودم فشروندمش<<ات بیچاره تو برای این دنیا خیلی ساده ای>>( قسمتی از اسپول در پارت های گذشته)
از لباش دل کندم که صورتش رو عقب کشید، نفس نفس میزد و همین عمل باعث بالا پایین شدن قفسه سینه اش میشد!
_خوبه؟* با پوزخند
چیزی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد، بازوم رو کمی فشار داد و زا غضب نگاهم کرد
+اینجا؟*آروم و غضبناک
_پس کجا؟ خونمه تو هم زنمی!
+واقعا دیوونه ای کوک!
با به صدا در اومدن گوشی ات نگاهم به سمت تلفنش که روی میز بود رفت!بابام بود؛ گوشی از روی میز برداشتم و جواب دادم
_الو
اتمام ویو کوک_²minutes later
جئون با گفتن بدرود به تماسشون خاتمه داد و ات با کنجکاوی به جئون خیره شد:+چی گفت؟
_ هیچی بابام ما رو به یک دورهمی دعوت کرده! بابات هم هست
+اما بابام زیاد حالش خوب و متناسب با دورهمی نیست!
_همین یک شب که چیزی نمیشه!
دخترک چیزی نگفت و سرش رو در گردن همسرش فرو برد و عطر خمار و مست کننده تن اش(جئون) رو وارد ریه هاش کرد
Tomorrow _⁸:⁰⁴pm_ویو ات_دورهمی
به بابام کمک کردم تا روی مبل بشینه و بعد پیش جونگ کوک برگشتم، دو نوشیدنی در دست داشت و یکی ش رو بهم داد
_بدون الکل!* با جشمک
۲۱.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.