هاناکی
«هاناکی»
«پارت۳۳»
تهیونگ ات و گذاشت روی تخت ولی دیگه نتونست بغضش و نگه داره و زد زیر گریه
تهیونگ داشت گریه میکرد که صدای دکتر و شنید
دکتر: چی شده؟
پرستار: یهو بی هوش شده
دکتر: ببرینش برای ازمایش
پرستار: بله
ات و بردن برای از مایش حدود نیم ساعت طول کشید تا نتایج ازمایش اومد
دکتر: عجیبه
تهیونگ: چی عجیبه؟
دکتر: بدنش هیچ ضعفی نداره
تهیونگ: این خوب نیست؟
دکتر: نه خوبه فقط اینکه دلیلی برای غش کردنش وجود نداره
پرستار: دکتر دستگاه بهشون وصل کنیم؟
دکتر: بله
به ات دستگاه وصل کردن همه چی عادی بود و تهیونگ داشت با دکتر حرف میزد که یهو ات شروع به لرزیدن کرد و صدایی که نشون میداد قلبش وایساده از دستگاه اومد دکتر سمت ات رفت چراغ قوه اش و توی چشمای ات گرفت و بدون تردید دستا شو روی قفسه سینه ات گذاشت و شروع به احیا کرد و با صدای بلند گفت
دکتر: برای سی پی از اماده بشین
پرستار: بله
تهیونگ: ات ات دکتر چی شده ات چشماتو باز کن
پرستار: نزارید بیان تو
....: بله
....: بله
دکتر: یک دو سه شوک
دکتر: ۲۰۰ ژول شارژ کنید
...: بله
دکتر: شوک
دکتر: ۳۰۰ ژول
....: بله
دستگاه شوک و اوردن و به ات شوک برقی میدادن چند بار تلاش کردن ولی نتونستن ات و برگردونن
دکتر: تموم شد
تهیونگ با صدای بلند گفت
تهیونگ: یعنی چی تموم شد دکتر
تهیونگ اوت دونفر و کنار زد و اومد دستگاه و از دکتر گرفت و خودش به ات شوک داد دکتر با چشمای درشت به تهیونگ نگاه کرد
دکتر: برگشت برگشت
به ات دستگاه اکسیژن وصل کردن تهیونگ دستگاه شوک و انداخت روی زمین و سرش و کنار تخت ات گذاشت و گریه کرد داشت گریه میکرد که یادش اومد ات از وقتی که با اون زنه حذف زد اینجوری شد از جاش بلند شد
تهیونگ: من باید پیداش کنم
پرستار: اقا کجا میرید
تهیونگ انگار هیچی نمیشنید و به راهش ادامه میداد
پرستار: پس کی قراره کنار ایشون باشه؟
تهیونگ اینو که شنید سر جایش ایستاد نمیخواست ات و تنها بزاره ولی از طرفی هم باید اون زن و پیدا میکرد یادش اومد که هنوز به پدر ات و مادر پدرش اطلاع نداده که ات بیهوش شده چون به پدر ات اعتماد نداشت گوشیشو برداشت و به مادرش زنگ زد
م/ت: بله پسرم
ا/ت: اوما میتونی بیای بیمارستان
م/ت: بیمارستان برای چی مگه چی شده؟
تهیونگ: ات بیهوش شده یه بار هم ایست قلبی کرده
م/ت: وای خدا مرگم بده چرا اینجوری شد؟
تهیونگ: نمیدونم دکترا گفتن هیچ مشکلی نیست و دلیلی هم نداشته که اینجوری بشه
م/ت: پس چرا؟
تهیونگ: اوما من باید برم جایی زود خودتو برسون اینجا نمیخوام ات تنها باشه
__________________________________________ا
میدونم خیلی بد نوشتم ولی امیدوارم دوست داشته باشین😊 یعنی غلط میکنی دوست نداشته باشی🔪
«پارت۳۳»
تهیونگ ات و گذاشت روی تخت ولی دیگه نتونست بغضش و نگه داره و زد زیر گریه
تهیونگ داشت گریه میکرد که صدای دکتر و شنید
دکتر: چی شده؟
پرستار: یهو بی هوش شده
دکتر: ببرینش برای ازمایش
پرستار: بله
ات و بردن برای از مایش حدود نیم ساعت طول کشید تا نتایج ازمایش اومد
دکتر: عجیبه
تهیونگ: چی عجیبه؟
دکتر: بدنش هیچ ضعفی نداره
تهیونگ: این خوب نیست؟
دکتر: نه خوبه فقط اینکه دلیلی برای غش کردنش وجود نداره
پرستار: دکتر دستگاه بهشون وصل کنیم؟
دکتر: بله
به ات دستگاه وصل کردن همه چی عادی بود و تهیونگ داشت با دکتر حرف میزد که یهو ات شروع به لرزیدن کرد و صدایی که نشون میداد قلبش وایساده از دستگاه اومد دکتر سمت ات رفت چراغ قوه اش و توی چشمای ات گرفت و بدون تردید دستا شو روی قفسه سینه ات گذاشت و شروع به احیا کرد و با صدای بلند گفت
دکتر: برای سی پی از اماده بشین
پرستار: بله
تهیونگ: ات ات دکتر چی شده ات چشماتو باز کن
پرستار: نزارید بیان تو
....: بله
....: بله
دکتر: یک دو سه شوک
دکتر: ۲۰۰ ژول شارژ کنید
...: بله
دکتر: شوک
دکتر: ۳۰۰ ژول
....: بله
دستگاه شوک و اوردن و به ات شوک برقی میدادن چند بار تلاش کردن ولی نتونستن ات و برگردونن
دکتر: تموم شد
تهیونگ با صدای بلند گفت
تهیونگ: یعنی چی تموم شد دکتر
تهیونگ اوت دونفر و کنار زد و اومد دستگاه و از دکتر گرفت و خودش به ات شوک داد دکتر با چشمای درشت به تهیونگ نگاه کرد
دکتر: برگشت برگشت
به ات دستگاه اکسیژن وصل کردن تهیونگ دستگاه شوک و انداخت روی زمین و سرش و کنار تخت ات گذاشت و گریه کرد داشت گریه میکرد که یادش اومد ات از وقتی که با اون زنه حذف زد اینجوری شد از جاش بلند شد
تهیونگ: من باید پیداش کنم
پرستار: اقا کجا میرید
تهیونگ انگار هیچی نمیشنید و به راهش ادامه میداد
پرستار: پس کی قراره کنار ایشون باشه؟
تهیونگ اینو که شنید سر جایش ایستاد نمیخواست ات و تنها بزاره ولی از طرفی هم باید اون زن و پیدا میکرد یادش اومد که هنوز به پدر ات و مادر پدرش اطلاع نداده که ات بیهوش شده چون به پدر ات اعتماد نداشت گوشیشو برداشت و به مادرش زنگ زد
م/ت: بله پسرم
ا/ت: اوما میتونی بیای بیمارستان
م/ت: بیمارستان برای چی مگه چی شده؟
تهیونگ: ات بیهوش شده یه بار هم ایست قلبی کرده
م/ت: وای خدا مرگم بده چرا اینجوری شد؟
تهیونگ: نمیدونم دکترا گفتن هیچ مشکلی نیست و دلیلی هم نداشته که اینجوری بشه
م/ت: پس چرا؟
تهیونگ: اوما من باید برم جایی زود خودتو برسون اینجا نمیخوام ات تنها باشه
__________________________________________ا
میدونم خیلی بد نوشتم ولی امیدوارم دوست داشته باشین😊 یعنی غلط میکنی دوست نداشته باشی🔪
- ۵.۹k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط