هاناکی
«هاناکی»
«پارت۳۲»
پ/ت: مادرت راست میگه این باند یه وارث میخواد شما برای اینکار مسئولین
تهیونگ از روی صندلیش بلند شد با صدا نسبتا بلند گفت
تهیونگ: پدر
ات دست تهیونگ و گرفت و توی چشماش نگاه کرد و با صدای خیلی اروم گفت
ات: تهیونگ بشین
تهیونگ نشست ات به مادر پدر تهیونگ نگاه کرد لبخند زد
ات: تا امیدتون نمیکنیم
همه شام شون و خوردن و داشتن میز و جمع میکردن
تهیونگ: ما دیگه میریم
ات.....جلوی جمع با من مثل فرشته ها رفتار میکنه ولی بلایی نیست که سر من نیاورده باشه
تهیونگ: ات خداحافظی کن بریم
ات: اوه باشه......بابا مادر پدر ما رفتیم
پ/ا: به سلامت
م/ت: به سلامت
پ/ت: ماهم دیگه کم کم میریم
تهیونگ: میخواین صبر کنیم با هم بریم؟
پ/ت: نه شما برین
تهیونگ: پس ما میریم
م/ت: مراقب خودتون باشین
ات: ممنون مادر
ات و تهیونگ رفتن و سوار ماشین شدن تهیونگ ماشین و روشن کرد و راه افتادن سکوت عمیقی بینشون بود تا اینکه تهیونگ اونو شکوند
تهیونگ: چرا اونو گفتی؟
ات: در مورد چی؟
تهیونگ: وقتی مادرم اونو گفت
ات: اها در مورد پچه
تهیونگ: ا...اره همون
ات: چون مادرت راست میگفت
تهیونگ: چ...چی
ات: ما ازدواج کردیم که دوتا باند باهم متحد بشن و این باند یه وارث هم میخواد بعد از ما
تهیونگ: انتظار نداشتم اینو از تو بشنوم
ات: مگه بد میگم؟
تهیونگ: یعنی بریم تو کارش؟
ات: نه من اینو نگفتم
تهیونگ: همین الان گفتی باند وارث میخواد
ات: م....میتونیم از پرورشگاه بیاریم
تهیونگ: چرا پرورشگاه وقتی خودمون میتونیم یکی داشته باشیم؟
ات: یااااا کیم تهیو......
ات نتونست حرفشو کامل بزنه و از هوش رفت تهیونگ با قیافه متعجب و ترسیده به ات نگاه کرد که بی حال روی صندلی کنار افتاده بود
تهیونگ: ات.......ات.....چشماتو باز کن ات
تهیونگ ماشین و نگه داشت سعی کرد ات و بیدار کنه ات و بیدار کنه ولی موفق نشد سریع ماشین و روشن کرد و به سمت بیمارستان رفت
رسید به بیمارستان ات و براید استایل بغل کرد و با عجله رفت داخل بیمارستان با صدای بلندی که ترسیده و بغض الود بود داد زد
تهیونگ: دکتر ..... دکتر
پرستار: چی شده اقا؟
تهیونگ: دکتر کجاست
پرستار: اروم باشید بگید چی شده
تهیونگ: همسرم خیلی یهویی از حال رفت
پرستار: بیاریدش این طرف روی تخت تا من برم دکتر و خبر کنم
تهیونگ ات و گذاشت روی تخت ولی دیگه نتونست بغضش و نگه داره و زد زیر گریه
______________________________________________ا
اگه شستت درد نمیگیره لایک هم بزن تا عن گیزه بگیرم😏
«پارت۳۲»
پ/ت: مادرت راست میگه این باند یه وارث میخواد شما برای اینکار مسئولین
تهیونگ از روی صندلیش بلند شد با صدا نسبتا بلند گفت
تهیونگ: پدر
ات دست تهیونگ و گرفت و توی چشماش نگاه کرد و با صدای خیلی اروم گفت
ات: تهیونگ بشین
تهیونگ نشست ات به مادر پدر تهیونگ نگاه کرد لبخند زد
ات: تا امیدتون نمیکنیم
همه شام شون و خوردن و داشتن میز و جمع میکردن
تهیونگ: ما دیگه میریم
ات.....جلوی جمع با من مثل فرشته ها رفتار میکنه ولی بلایی نیست که سر من نیاورده باشه
تهیونگ: ات خداحافظی کن بریم
ات: اوه باشه......بابا مادر پدر ما رفتیم
پ/ا: به سلامت
م/ت: به سلامت
پ/ت: ماهم دیگه کم کم میریم
تهیونگ: میخواین صبر کنیم با هم بریم؟
پ/ت: نه شما برین
تهیونگ: پس ما میریم
م/ت: مراقب خودتون باشین
ات: ممنون مادر
ات و تهیونگ رفتن و سوار ماشین شدن تهیونگ ماشین و روشن کرد و راه افتادن سکوت عمیقی بینشون بود تا اینکه تهیونگ اونو شکوند
تهیونگ: چرا اونو گفتی؟
ات: در مورد چی؟
تهیونگ: وقتی مادرم اونو گفت
ات: اها در مورد پچه
تهیونگ: ا...اره همون
ات: چون مادرت راست میگفت
تهیونگ: چ...چی
ات: ما ازدواج کردیم که دوتا باند باهم متحد بشن و این باند یه وارث هم میخواد بعد از ما
تهیونگ: انتظار نداشتم اینو از تو بشنوم
ات: مگه بد میگم؟
تهیونگ: یعنی بریم تو کارش؟
ات: نه من اینو نگفتم
تهیونگ: همین الان گفتی باند وارث میخواد
ات: م....میتونیم از پرورشگاه بیاریم
تهیونگ: چرا پرورشگاه وقتی خودمون میتونیم یکی داشته باشیم؟
ات: یااااا کیم تهیو......
ات نتونست حرفشو کامل بزنه و از هوش رفت تهیونگ با قیافه متعجب و ترسیده به ات نگاه کرد که بی حال روی صندلی کنار افتاده بود
تهیونگ: ات.......ات.....چشماتو باز کن ات
تهیونگ ماشین و نگه داشت سعی کرد ات و بیدار کنه ات و بیدار کنه ولی موفق نشد سریع ماشین و روشن کرد و به سمت بیمارستان رفت
رسید به بیمارستان ات و براید استایل بغل کرد و با عجله رفت داخل بیمارستان با صدای بلندی که ترسیده و بغض الود بود داد زد
تهیونگ: دکتر ..... دکتر
پرستار: چی شده اقا؟
تهیونگ: دکتر کجاست
پرستار: اروم باشید بگید چی شده
تهیونگ: همسرم خیلی یهویی از حال رفت
پرستار: بیاریدش این طرف روی تخت تا من برم دکتر و خبر کنم
تهیونگ ات و گذاشت روی تخت ولی دیگه نتونست بغضش و نگه داره و زد زیر گریه
______________________________________________ا
اگه شستت درد نمیگیره لایک هم بزن تا عن گیزه بگیرم😏
- ۴.۳k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط