سلااام من پا هر دو داستانا اومدم
سلااام من پا هر دو داستانا اومدم
پارت ۶۳
جیهوپ با استرس به اطراف نگاه میکرد قرارش با یونگی دقیقا تو همین رستوران بود اما هیچ اثری از اون یا خوانوادش نبود با شنیدن صدای موتور آشنای یونگی سیگارش رو که از استرس روشن کرده بود خاموش کرد و روی زمین انداخت و تکیه اش رو از دیوار گرفت یونگی با برداشتن کلاه کاسکتش لبخندش رو تحویل هوپی داد
♧ ببخشید دیر کردیم داداشام دیر آماده شدن
♤ اشکال نداره منم دو دقیقه است که اینجام
یونگی با اشاره کردن به رستوران پشتشون گفت
♧ نظرت چیه بریم داخل من میدونم داداشام چی دوست دارم سفارش بدیم
جیهوپ لبخندی زد و وارد رستوران شد تا بالاخره بعد چند سال یه دیت داشته باشه
.............
کاترین به آرومی روی تخت تکون خورد و درد شدیدی رو توی شکم و کمرش حس کرد با به یاد آوردن قضایا بدون در نظر گرفتن دردش بلند شد و به سرعت اطرافش رو زیر نظر گرفت ......کسی تو اتاق نبود با چرخیدن و دیدن ماسکش وحشت برش داشت
" ا....اون ماسک رو .....برداشته؟"
با زده شدن در به سرعت ماسکش رو زد که لیسا وارد شد
◇ ببخشید مزاحم شدم کوک گفت باید این دارو ها رو بخوری
+ ا..اوه مرسی ......ام کی ماسکمو برداشته ؟
لیسا همونطور که ظرف رو کنار میز میزاشت گفت
◇ حتما جنی انگار اومده بوده کسی رو دستگیر کنه که تو و کوک رو دیده اون لباستو عوض کرده حتما ماسکم در اورده
+ اها
کاترین همون طور که سرش رو میخواروند به در نگاه کرد امروز خیلی ساکت بود
◇ من برم
تا لیسا خواست بره گوشی کاترین زنگ خورد و اسم نام نام چشم لیسا رو گرفت اما بدون نشون دادن ری اکشن رفت کاترین با برداشتن گوشی به نامجون سلام کرد
× چطوری؟
+ خوبم .......نامجون
× ها
+ من......خب میدونی ......یه
× وایییی راستی کاترین من تونستم رد اون ادما رو بزنم دارم میرم بگیرمشون
+ اوه افرین دمت گرم
× ببخشید تو چی داشتی میگفتی؟
+ من .......عاشق شدم
× اها ......چییییی
+ اره میدونم شاید غلط باشه ولی .....من دوباره کنار یکی ...
× خوشحالی ولی.....کاترین اون یه قاتله
+ میدونم میدونم ولی .....خب منم الان قاتلم
× یه قاتل فیک
+ نامجون ....
× ببین هر کاری میکنی بکن ولی .....اگه کاری کرد من وایه پاره کردنش امادم
کاترین خنده ای کرد و بعد گفتن باشه گوشی رو قطع کرد ماسکش رو در اورد تا صورتش رو ببینه که ..........
پارت ۶۳
جیهوپ با استرس به اطراف نگاه میکرد قرارش با یونگی دقیقا تو همین رستوران بود اما هیچ اثری از اون یا خوانوادش نبود با شنیدن صدای موتور آشنای یونگی سیگارش رو که از استرس روشن کرده بود خاموش کرد و روی زمین انداخت و تکیه اش رو از دیوار گرفت یونگی با برداشتن کلاه کاسکتش لبخندش رو تحویل هوپی داد
♧ ببخشید دیر کردیم داداشام دیر آماده شدن
♤ اشکال نداره منم دو دقیقه است که اینجام
یونگی با اشاره کردن به رستوران پشتشون گفت
♧ نظرت چیه بریم داخل من میدونم داداشام چی دوست دارم سفارش بدیم
جیهوپ لبخندی زد و وارد رستوران شد تا بالاخره بعد چند سال یه دیت داشته باشه
.............
کاترین به آرومی روی تخت تکون خورد و درد شدیدی رو توی شکم و کمرش حس کرد با به یاد آوردن قضایا بدون در نظر گرفتن دردش بلند شد و به سرعت اطرافش رو زیر نظر گرفت ......کسی تو اتاق نبود با چرخیدن و دیدن ماسکش وحشت برش داشت
" ا....اون ماسک رو .....برداشته؟"
با زده شدن در به سرعت ماسکش رو زد که لیسا وارد شد
◇ ببخشید مزاحم شدم کوک گفت باید این دارو ها رو بخوری
+ ا..اوه مرسی ......ام کی ماسکمو برداشته ؟
لیسا همونطور که ظرف رو کنار میز میزاشت گفت
◇ حتما جنی انگار اومده بوده کسی رو دستگیر کنه که تو و کوک رو دیده اون لباستو عوض کرده حتما ماسکم در اورده
+ اها
کاترین همون طور که سرش رو میخواروند به در نگاه کرد امروز خیلی ساکت بود
◇ من برم
تا لیسا خواست بره گوشی کاترین زنگ خورد و اسم نام نام چشم لیسا رو گرفت اما بدون نشون دادن ری اکشن رفت کاترین با برداشتن گوشی به نامجون سلام کرد
× چطوری؟
+ خوبم .......نامجون
× ها
+ من......خب میدونی ......یه
× وایییی راستی کاترین من تونستم رد اون ادما رو بزنم دارم میرم بگیرمشون
+ اوه افرین دمت گرم
× ببخشید تو چی داشتی میگفتی؟
+ من .......عاشق شدم
× اها ......چییییی
+ اره میدونم شاید غلط باشه ولی .....من دوباره کنار یکی ...
× خوشحالی ولی.....کاترین اون یه قاتله
+ میدونم میدونم ولی .....خب منم الان قاتلم
× یه قاتل فیک
+ نامجون ....
× ببین هر کاری میکنی بکن ولی .....اگه کاری کرد من وایه پاره کردنش امادم
کاترین خنده ای کرد و بعد گفتن باشه گوشی رو قطع کرد ماسکش رو در اورد تا صورتش رو ببینه که ..........
۴.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.