پارت ۶۵
پارت ۶۵
◇ چیو میخوای توضیح بده ها؟ تو پلیسی ما رو دو هفته به بازی خودت گرفتی الان فهمیدم چرا جنی وقتی اومد در اتاق رو قفل کرد حتما با هم داشتین نقشه میکشیدید
+چه نقشه ای اخه به خودت بیا
کاترین با عقب کشیدن لیسا در رو قفل کرد
◇بازش کن
+نه میری به فیلیکس میگی
◇معلومه
لیسا اومد از کنار کاترین رد شه که با حرفش شوکه شد
+ من دوسش دارمممممم
◇چی؟
+اره میدونم عجیبه خودمم مطمعن نیستم از حسم ولی ......خواهش میکنم من واقعا از الان به بعد قصد گرفتن کوک رو ندارم
لیسا متعجب به کاترین نگاه کرد که فیلیکس در زد
# اونجا همچی اوکیه؟
کاترین با وحشت به لیسا نگاه کرد
◇اره کات.....نه وایولت داشت میرفت حموم واسه همون در رو قفل کردم
#ام .....اوک
بعد دور شدن فیلیکس لیسا کاترین رو نزدیک خودش کرد
◇به یه شرط میزارم بمونی جلوی داداشم رو بگیر
+جان؟
◇اون داره همین طور ترسناک تر میشه میتونی ؟
+ش...شاید نمیدونم راستی ....کوک
◇رفت بیمارستان
+واسه چی؟
◇چه بدونم
........
کوک به ارومی توی بیمارستان قدم گذاشت هرطور شده بود باید اون شخصی که به وایولت تیر زده بود رو پیدا میکرد دیشب توی یه وضعیت مزخرف قرار گرفته بود هم از اون دختر سیاه پوش خوشش اومده بود هم از وایولت دیشب حتی نتونست بخوابه احساس میکرد داره به هر دوشون خیانت میکنه با رسیدن به اتاق ۳۷۳ نفس عمیقی کشید و بدون در زدن وارد شد و با مرد روی تخت روبرو شد
_سلام
؟شما؟
_همون کسیم که قصد کشتش رو داشته
؟کی ؟
_هی چقدر دوست داری وانمود کن
☆تو اصلا هیچی درباره اون دختر نمیدونی
_چی ؟
اریک پوزخندی زد وقتی که اومد بیمارستان متوجه شد که کسی که اون رو از ساختمون پرتش کرد پایین بعد از رسیدن به بیمارستان مرده بود و تا جایی که میدونست کسی که روبه روش بود همون خرگوش سیاهه
☆اره اون دختر یه پلیسه برای گرفتنت تو خونته
_حرف دهنت رو بفهم
☆راست میگم اسمشم کاترینه باید بشناسیش
با این حرف کوک توی شوک فرو رفت....
◇ چیو میخوای توضیح بده ها؟ تو پلیسی ما رو دو هفته به بازی خودت گرفتی الان فهمیدم چرا جنی وقتی اومد در اتاق رو قفل کرد حتما با هم داشتین نقشه میکشیدید
+چه نقشه ای اخه به خودت بیا
کاترین با عقب کشیدن لیسا در رو قفل کرد
◇بازش کن
+نه میری به فیلیکس میگی
◇معلومه
لیسا اومد از کنار کاترین رد شه که با حرفش شوکه شد
+ من دوسش دارمممممم
◇چی؟
+اره میدونم عجیبه خودمم مطمعن نیستم از حسم ولی ......خواهش میکنم من واقعا از الان به بعد قصد گرفتن کوک رو ندارم
لیسا متعجب به کاترین نگاه کرد که فیلیکس در زد
# اونجا همچی اوکیه؟
کاترین با وحشت به لیسا نگاه کرد
◇اره کات.....نه وایولت داشت میرفت حموم واسه همون در رو قفل کردم
#ام .....اوک
بعد دور شدن فیلیکس لیسا کاترین رو نزدیک خودش کرد
◇به یه شرط میزارم بمونی جلوی داداشم رو بگیر
+جان؟
◇اون داره همین طور ترسناک تر میشه میتونی ؟
+ش...شاید نمیدونم راستی ....کوک
◇رفت بیمارستان
+واسه چی؟
◇چه بدونم
........
کوک به ارومی توی بیمارستان قدم گذاشت هرطور شده بود باید اون شخصی که به وایولت تیر زده بود رو پیدا میکرد دیشب توی یه وضعیت مزخرف قرار گرفته بود هم از اون دختر سیاه پوش خوشش اومده بود هم از وایولت دیشب حتی نتونست بخوابه احساس میکرد داره به هر دوشون خیانت میکنه با رسیدن به اتاق ۳۷۳ نفس عمیقی کشید و بدون در زدن وارد شد و با مرد روی تخت روبرو شد
_سلام
؟شما؟
_همون کسیم که قصد کشتش رو داشته
؟کی ؟
_هی چقدر دوست داری وانمود کن
☆تو اصلا هیچی درباره اون دختر نمیدونی
_چی ؟
اریک پوزخندی زد وقتی که اومد بیمارستان متوجه شد که کسی که اون رو از ساختمون پرتش کرد پایین بعد از رسیدن به بیمارستان مرده بود و تا جایی که میدونست کسی که روبه روش بود همون خرگوش سیاهه
☆اره اون دختر یه پلیسه برای گرفتنت تو خونته
_حرف دهنت رو بفهم
☆راست میگم اسمشم کاترینه باید بشناسیش
با این حرف کوک توی شوک فرو رفت....
۴.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.