پارت دو
پارت دو
ا.ت ویو بیدار شدم دیدم یه عمارت که چه عرض کنم یه قصر بود یه خانم تقریبا میان سال از در اومد بیرون یه عصا با طرح اژدها و انگشتر های با ابهت و همین تور یه کت دامن سیاه پوشیده بود
میا،مامانی خیلی وقته ندیدمت
م.م ، عزیزم خوش اومدی اون دوستت که میگفتی کوش
ا.ت ، اوم من اینجام سلام اجوما
م.م، پس تو همونی دختر زیبایی هستی بیاین تو
رفتیم و بعد از یکم استراحت هوا کامل دیگه روشن شده بود و منو میا تو اتاق های جدا میخوابیدیم یکم میترسیدم و خوب این آخرین شانسمه
(خب دوستان حالا یه توضیح کوچکی بدن سر این مشکل ا.ت
ا.ت همیشه خدا خواب بد میبینه و هروقت ناراحت باشه بدتر و ترسناک تر میشه و خوشحال که باشه هم همین تور فرقی نداره فقط کافیه احساساتش زیاد باشه چه غم چه شادی چه ترس ووو حالا ا.ت هم که دیگه از این موضوع ملافه شده و داره داغون میشه چون از همون کودکی نتونسته یه خواب راحت داشته باشه و همش با مشکل کم خوابی مواجه هست و از اون بد تر از این کم خوابی سر درد و بعضی وقتا انقد زیاد میشه که تَوَهم میزنه و دیگه کلا آدم خیلی دیوونه ای هست و خوانوادشم چون حالش خیلی بد بوده اونو تیمارستان بستری میکنن که ثابت میشه ا.ت اصلا دیوونه نیست و ا.ت بعد از بیرون اومدن از اونجا (پدر ا
ت خیلی خیلی پول داره)خوانوادش اونو همه جور دکتری بردن و این قضیه اینکه از خوانوادش جداشدو ایناهم بگم که پیش یه دکتر رفت و اون دکتر گفت شاید مشکل از خونه باشه یا یکی از اطرافیانت که تورو این جوری کرده پدر ا.ت هم برای ا.ت یه خونه میگیره و بیش از پنجاه میلیارد به ا.ت میده تا ا.ت برای خودش کار درست کنه ا.ت هم اونو میزاره بانک و سودشو میگیره و اینکه میا هم از بچگی با ا.ت بزرگ شده مثل دوتا خواهر میمونن (اینا خیلی مهمه)
میا، ا.ت بیا دیگه بریم برای مامان بزرگم همرو تعریف کن
ا.ت ، خوب باشه
م.م ا.ت دخترم اومدی بشین میا توهم بشین
م.م ، خب ا.ت چی شده عزیزم
ا.ت ، خب (وکل داستانو تعریف میکنه )
م.م او خب انگار منشع این خواب ها رو نمیدونی
ا.ت ، خب نه از وقتی یادمه تو خوابیدن مشکل داشتم و مامان بابامم میگن از همون نوزادی این جوری بودم من ....خب من (میزنه زیر گریه )دیگه خسته شدم همه فک میکنن من دیوونم حتی خوانوادمم همین تور من دیگه خستم بخاطر بیخوابی خیلی از وقتا توهم میزنم همش درحال ترسم
م.م ، هیششش من میدونم تو دیوونه نیستی فقط چیزیو دیدی که نباید میدیدی
ا.ت، ها چی ینی چی
م.م ، دستتو بزار رو تو این سینی
ا.ت ویو
ینی چی من وقتی گریم میگیره دیگه بند نمیاد چرا تا اون گفت من این جوری شدم دستمو گذاشتم کف سینی تو سینی پر آب بود وقتی دستمو گذاشتم دیگه هیچی یادم نبود
م.م خب میا نگاه کن
(توی آب تصویر ا.ت هست زمانی که بچه بود تو اتاق عمل ......
ا.ت ویو بیدار شدم دیدم یه عمارت که چه عرض کنم یه قصر بود یه خانم تقریبا میان سال از در اومد بیرون یه عصا با طرح اژدها و انگشتر های با ابهت و همین تور یه کت دامن سیاه پوشیده بود
میا،مامانی خیلی وقته ندیدمت
م.م ، عزیزم خوش اومدی اون دوستت که میگفتی کوش
ا.ت ، اوم من اینجام سلام اجوما
م.م، پس تو همونی دختر زیبایی هستی بیاین تو
رفتیم و بعد از یکم استراحت هوا کامل دیگه روشن شده بود و منو میا تو اتاق های جدا میخوابیدیم یکم میترسیدم و خوب این آخرین شانسمه
(خب دوستان حالا یه توضیح کوچکی بدن سر این مشکل ا.ت
ا.ت همیشه خدا خواب بد میبینه و هروقت ناراحت باشه بدتر و ترسناک تر میشه و خوشحال که باشه هم همین تور فرقی نداره فقط کافیه احساساتش زیاد باشه چه غم چه شادی چه ترس ووو حالا ا.ت هم که دیگه از این موضوع ملافه شده و داره داغون میشه چون از همون کودکی نتونسته یه خواب راحت داشته باشه و همش با مشکل کم خوابی مواجه هست و از اون بد تر از این کم خوابی سر درد و بعضی وقتا انقد زیاد میشه که تَوَهم میزنه و دیگه کلا آدم خیلی دیوونه ای هست و خوانوادشم چون حالش خیلی بد بوده اونو تیمارستان بستری میکنن که ثابت میشه ا.ت اصلا دیوونه نیست و ا.ت بعد از بیرون اومدن از اونجا (پدر ا
ت خیلی خیلی پول داره)خوانوادش اونو همه جور دکتری بردن و این قضیه اینکه از خوانوادش جداشدو ایناهم بگم که پیش یه دکتر رفت و اون دکتر گفت شاید مشکل از خونه باشه یا یکی از اطرافیانت که تورو این جوری کرده پدر ا.ت هم برای ا.ت یه خونه میگیره و بیش از پنجاه میلیارد به ا.ت میده تا ا.ت برای خودش کار درست کنه ا.ت هم اونو میزاره بانک و سودشو میگیره و اینکه میا هم از بچگی با ا.ت بزرگ شده مثل دوتا خواهر میمونن (اینا خیلی مهمه)
میا، ا.ت بیا دیگه بریم برای مامان بزرگم همرو تعریف کن
ا.ت ، خوب باشه
م.م ا.ت دخترم اومدی بشین میا توهم بشین
م.م ، خب ا.ت چی شده عزیزم
ا.ت ، خب (وکل داستانو تعریف میکنه )
م.م او خب انگار منشع این خواب ها رو نمیدونی
ا.ت ، خب نه از وقتی یادمه تو خوابیدن مشکل داشتم و مامان بابامم میگن از همون نوزادی این جوری بودم من ....خب من (میزنه زیر گریه )دیگه خسته شدم همه فک میکنن من دیوونم حتی خوانوادمم همین تور من دیگه خستم بخاطر بیخوابی خیلی از وقتا توهم میزنم همش درحال ترسم
م.م ، هیششش من میدونم تو دیوونه نیستی فقط چیزیو دیدی که نباید میدیدی
ا.ت، ها چی ینی چی
م.م ، دستتو بزار رو تو این سینی
ا.ت ویو
ینی چی من وقتی گریم میگیره دیگه بند نمیاد چرا تا اون گفت من این جوری شدم دستمو گذاشتم کف سینی تو سینی پر آب بود وقتی دستمو گذاشتم دیگه هیچی یادم نبود
م.م خب میا نگاه کن
(توی آب تصویر ا.ت هست زمانی که بچه بود تو اتاق عمل ......
۶.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.