{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 24
جی هون : راستش یه شرکتی ساخت ساز هست که ماله دوستمه و مطمئنم سوده خوبی میکنی ولی خارج از کشوره
ا،ت : با اینکه میخواستم همینجا باشه اما اگه شرکت خوبی باشه قبوله
جی هون : پس باید به آمریکا برید منم با دوستم که اونجاست میگم تماس میگردم
ا،ت : باشه پس من برای فردا بلیت میگیرم
ا،ت از روی صندلی بلند شد و روبه جی هون گفت
ا،ت : خیلی ممنون
جی هون : لازم نیست تشکر کنید این حتا یکم از کاری که شما برامون کردین رو جبران نمیکنه
ا،ت لبخندی زد و از کافه خارج شد اون پسر محو لبخندش شد و همینجور به رفتنش نگاه میکرد اون دوختر که چهره معصوم ولی
پر غروری داشت قلب این پسر رو به تبش انداخت اما اين حس برای اون پسر ناآشنا بود
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ روزه بعد }
بعد از جم کردن وسایلش از اوتاقاش بیرون اومد و به پدر بزرگ و مادر بزرگ اش که پایین پلهها وایستاده بودن نگاه کرد و از پله ها پایین اومد
ا،ت : من دارم میرم
پدر بزرگ اش نگاهش رو ازش گرفت و به سمت سالون رفت
مادر بزرگ : با اینکه بهت گفتیم اینکارو نکن تو از حرف ما سر پیچی کردی
ا،ت دست های مادر بزرگ اش رو گرفت
ا،ت : لطفا ناراحت نباش من خیلی زود برمیگردم اینکاری که کردم برای مون خیلی خوبه پدر بزرگ بلخره منو میبخشه
ا،ت چمدونش رو برداشت و از خونه خارج شد سوار تاکسی شد و به سمت فرودگاه حرکت کرد
بعد از چند مین به فرودگاه رسید و درحال که وارد فرودگاه میشد
میدونست بعد از این زندگی اش عوض میشه و از اون ا،ت سابق هیچ نمیمونه
به پشت سرش نگاه کرد و گفت
ات.......
الان میرم اما خیلی زود برمیگردم و به وقتش دوباره همو میبینیم
جئون جونگکوک .........ادامه دارد
پارت 24
جی هون : راستش یه شرکتی ساخت ساز هست که ماله دوستمه و مطمئنم سوده خوبی میکنی ولی خارج از کشوره
ا،ت : با اینکه میخواستم همینجا باشه اما اگه شرکت خوبی باشه قبوله
جی هون : پس باید به آمریکا برید منم با دوستم که اونجاست میگم تماس میگردم
ا،ت : باشه پس من برای فردا بلیت میگیرم
ا،ت از روی صندلی بلند شد و روبه جی هون گفت
ا،ت : خیلی ممنون
جی هون : لازم نیست تشکر کنید این حتا یکم از کاری که شما برامون کردین رو جبران نمیکنه
ا،ت لبخندی زد و از کافه خارج شد اون پسر محو لبخندش شد و همینجور به رفتنش نگاه میکرد اون دوختر که چهره معصوم ولی
پر غروری داشت قلب این پسر رو به تبش انداخت اما اين حس برای اون پسر ناآشنا بود
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ روزه بعد }
بعد از جم کردن وسایلش از اوتاقاش بیرون اومد و به پدر بزرگ و مادر بزرگ اش که پایین پلهها وایستاده بودن نگاه کرد و از پله ها پایین اومد
ا،ت : من دارم میرم
پدر بزرگ اش نگاهش رو ازش گرفت و به سمت سالون رفت
مادر بزرگ : با اینکه بهت گفتیم اینکارو نکن تو از حرف ما سر پیچی کردی
ا،ت دست های مادر بزرگ اش رو گرفت
ا،ت : لطفا ناراحت نباش من خیلی زود برمیگردم اینکاری که کردم برای مون خیلی خوبه پدر بزرگ بلخره منو میبخشه
ا،ت چمدونش رو برداشت و از خونه خارج شد سوار تاکسی شد و به سمت فرودگاه حرکت کرد
بعد از چند مین به فرودگاه رسید و درحال که وارد فرودگاه میشد
میدونست بعد از این زندگی اش عوض میشه و از اون ا،ت سابق هیچ نمیمونه
به پشت سرش نگاه کرد و گفت
ات.......
الان میرم اما خیلی زود برمیگردم و به وقتش دوباره همو میبینیم
جئون جونگکوک .........ادامه دارد
۵.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.