{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 25
{{ دوسال بعد }}
جونگکوک درحالی که از لیوان مشروب اش رو بلند کرد بازم یه نفس همش رو سر کشید
مست نبود اما سرش گیج میرفت چشماش رو پست و بازم همون نگاه جلوی چشماش بود بعد از دوسال هنوزم حتا یک لحظه اون نگاهش رو فراموش نگرده بود که با حرف دوست اش از افکارش بيرون اومد
تهیونگ : خیلی وقت بود بيرون نیومده بودیم مگه نه بار خيلي قشنگیه مگه نه از این به بعد ریا میام اینجا
جونگکوک : آره قشنگه
تهیونگ : اون ببین جونگکوک هایری داره مياد این طرف
جونگکوک : ولش کن نمیخوام ببینمش دوختره سیریش
اوت دوختر با عشوه به سمت اونا اومد و کنار جونگکوک ایستاد
هایری : سلام
تهیونگ : سلام نمیدونستم تو هم اینجایی
هایری : تازه برگشتم بخاطر سفرکار رفته بودم پاریس
هایری دستش روی شونه جونگکوک کشید
هایری : نمیخوای جواب سلامم رو بدی
جونگکوک : بهت گفتم همه چی بین ما تموم شد
هایری دستاش دوره گردن جونگکوک حلقه کرد
هایری : چرا منو پس میزنی یک سال با هم بودیم مطمئنم خیلی بهت خوش می گذشت
جونگکوک دستش رو از دوره کمرنش باز کرد و هولش داد
جونگکوک : بهت گفتن نمیخوامت از جلوی چشمام گمشو
هایری : الآن مستی و نمیفهمی چی میگی بعدن حرف میزنیم
جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و اون دوختر رفت جونگکوک با عصبانیت زمزمه کرد
جونگکوک : دوختر هرزه
تهیونگ : بازم یه دوختر جئون جونگکوک رو خسته کرد اما فکر میکردم از این یکی دیگه خوشت میاد آخه یک سال باهاش بودی
جونگکوک : دیگه هیچ جذابیتی برام نداره خودا چی تاحالا بت چند تا دوختر بودی فکر نکنم بتونی حسابش کنی
تهیونگ : نمیخواد یادآوری کنی من با تو فرق دارم
جونگکوک : چه فرقی داری کیم تهیونگ
تهیونگ : من برای خوش گذرونی با دوخترا هستم و هیچ کس توی قبلم نیست که بخوام بخاطر اینکه اون فراموش کنم با بقيه دخترا باشم
جونگکوک : کسی توی قلبم نیست چیداری میگی
تهیونگ : باشه تو که راست میگی
جونگکوک : من جدیم
تهیونگ : یعنی هیچ کس رو دوست نداری
جونگکوک : معلوم که ندارم من دیگه باید برم
جونگکوک از روی میز بلند شد و از بار خارج شد و سوار ماشینش شد
و به روبه دستيار گفت
جونگکوک : برو به عمارت خودم حوصله سوال مادرمو ندارم
یه جون : چشم قربان
به سمت عمارت حرکت کردن و جونگکوک که در تول راه چشماش رو بسته بود یا صدای یه جون چشماش رو باز کرد
یه جون : قربان رسیدیم
جونگکوک از ماشین پياده شد و وارد عمارت شد
به سمت اوتاقش رفت و کتش رو همرا با پیراهنش درآورد و خودش روی تخت انداخت
جونگکوک.......
کجا رفتی که نمیتونم پیدات کنم توی این دو سال جایی نمونده
که نگشته باشم........ادامه دارد
پارت 25
{{ دوسال بعد }}
جونگکوک درحالی که از لیوان مشروب اش رو بلند کرد بازم یه نفس همش رو سر کشید
مست نبود اما سرش گیج میرفت چشماش رو پست و بازم همون نگاه جلوی چشماش بود بعد از دوسال هنوزم حتا یک لحظه اون نگاهش رو فراموش نگرده بود که با حرف دوست اش از افکارش بيرون اومد
تهیونگ : خیلی وقت بود بيرون نیومده بودیم مگه نه بار خيلي قشنگیه مگه نه از این به بعد ریا میام اینجا
جونگکوک : آره قشنگه
تهیونگ : اون ببین جونگکوک هایری داره مياد این طرف
جونگکوک : ولش کن نمیخوام ببینمش دوختره سیریش
اوت دوختر با عشوه به سمت اونا اومد و کنار جونگکوک ایستاد
هایری : سلام
تهیونگ : سلام نمیدونستم تو هم اینجایی
هایری : تازه برگشتم بخاطر سفرکار رفته بودم پاریس
هایری دستش روی شونه جونگکوک کشید
هایری : نمیخوای جواب سلامم رو بدی
جونگکوک : بهت گفتم همه چی بین ما تموم شد
هایری دستاش دوره گردن جونگکوک حلقه کرد
هایری : چرا منو پس میزنی یک سال با هم بودیم مطمئنم خیلی بهت خوش می گذشت
جونگکوک دستش رو از دوره کمرنش باز کرد و هولش داد
جونگکوک : بهت گفتن نمیخوامت از جلوی چشمام گمشو
هایری : الآن مستی و نمیفهمی چی میگی بعدن حرف میزنیم
جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و اون دوختر رفت جونگکوک با عصبانیت زمزمه کرد
جونگکوک : دوختر هرزه
تهیونگ : بازم یه دوختر جئون جونگکوک رو خسته کرد اما فکر میکردم از این یکی دیگه خوشت میاد آخه یک سال باهاش بودی
جونگکوک : دیگه هیچ جذابیتی برام نداره خودا چی تاحالا بت چند تا دوختر بودی فکر نکنم بتونی حسابش کنی
تهیونگ : نمیخواد یادآوری کنی من با تو فرق دارم
جونگکوک : چه فرقی داری کیم تهیونگ
تهیونگ : من برای خوش گذرونی با دوخترا هستم و هیچ کس توی قبلم نیست که بخوام بخاطر اینکه اون فراموش کنم با بقيه دخترا باشم
جونگکوک : کسی توی قلبم نیست چیداری میگی
تهیونگ : باشه تو که راست میگی
جونگکوک : من جدیم
تهیونگ : یعنی هیچ کس رو دوست نداری
جونگکوک : معلوم که ندارم من دیگه باید برم
جونگکوک از روی میز بلند شد و از بار خارج شد و سوار ماشینش شد
و به روبه دستيار گفت
جونگکوک : برو به عمارت خودم حوصله سوال مادرمو ندارم
یه جون : چشم قربان
به سمت عمارت حرکت کردن و جونگکوک که در تول راه چشماش رو بسته بود یا صدای یه جون چشماش رو باز کرد
یه جون : قربان رسیدیم
جونگکوک از ماشین پياده شد و وارد عمارت شد
به سمت اوتاقش رفت و کتش رو همرا با پیراهنش درآورد و خودش روی تخت انداخت
جونگکوک.......
کجا رفتی که نمیتونم پیدات کنم توی این دو سال جایی نمونده
که نگشته باشم........ادامه دارد
۹۳۷
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.