{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 22
جلوی در اون مکانی وایستاده بود بعد از این قرار بود زندگیش عوض بشه شاید دیگه قرار نبود سختی بکشه
یا بخاطر فقیر بودنش خورد بشه قدم برداشت و وارد قمار خونه شد
همه با تعجب به اون دوختری که سن چندانی نداشت و وارد قمار خونه شد نگاه میکرد بعضی میخندیدن بعضی هم مسخرش میکردن
که مردی که مسئول اونجا به نظر میرسید اومد به سمتش و گفت
مرده : اینجا جای تو نیست دوختر کوچولو برو خونتون
ا،ت : نه نمیرم میخوام بازی کنم
مرده : نمیشه همه پول هاتو می بازی بعدش خانوادت دردسر میشن
ا،ت : نمیشن نگران نباش بعدش شما نگرانی چی هستین اگه مک ببازم
به نفع شماست
مرده : درسته خیلی باهوشی خوشم اومد باشه بازی کن
روبه بقیه افرادی که اونجا بود کرد
مرده : کی حاضره یا این دوختر بازی کنه
اول همه خندیدن چون فکر میکرد شوخیه اما با حرف یکی از مرد های که اونجا نشسته بود ساکت شدن
......من حاظرم باهاش بازی کنم اما یه شرط دارم
ا،ت به طرف اون مرد رفت روبه روش جلوی صندلی نشست
ا،ت : هرچی باشه قبوله
........باشه شرط من این سه دست بازی میکنم اگه من دوست بردم همه پول های که آوردی اینجا رو بهم میدی اما اگه تو بردی که اصلا امکانشنیست من همه پولام بهت میدم
ا،ت : باشه قبوله اما اگه بزنی زیر حرفت چی
.......خوشم اومد باهوشی پس همه افراد اینجا شاهدن همه میدونن من زیر حرفم نمیزنم
ا،ت : باشه پس شروع کنیم
ا،ت......
میدونستم با این کاری که میکنم حتما پدر بزرگ و مادر بزرگم خیلی ناراحت میشن از میدونن که توی قمار خیلی خوبم اما هيچ وقت اجازه نمیدادن که بازی کنم چون پدر مادرم بخاطر اشتباه پدرم توی قمار کشته شدن اما من مجبورم بخاطر تو جئون جونگکوک
همه افراد اونجا دوره اونا جم شده بودن چون اون دوختر میخواست با یکی از ماهر ترین قمار باز اونجا بازی میکردم
بازي شروع شد دست اول رو اون مرد برنده شد
.........بهت گفتم که می بازی الانم دیر نشده
ا،ت : هنوز برای نتیجه گیری خیلی زوده بازی تازه شروع شده
دست دوم شروع شد
این دست رو در کمال تعجب ا،ت برد همه خیلی تعجب کردم
ا،ت روبه اون مرده گفت
ا،ت : از قدیم گفتن جوجه رو آخر پاییز میشمارن
دست سوم شروع شد
ا،ت به چهره اون مرد که سعي میکرد که خودش رو خونسرد نشون بده نگاه کرد و متوجه استرس اش شد و لبخندی زد
ا،ت : اول نوبت شماست
اون مرد کارت هاشو رو کرد ا،ت با پوزخند که روی لبش بود کارت هاشو رو کرد...........ادامه دارد
پارت 22
جلوی در اون مکانی وایستاده بود بعد از این قرار بود زندگیش عوض بشه شاید دیگه قرار نبود سختی بکشه
یا بخاطر فقیر بودنش خورد بشه قدم برداشت و وارد قمار خونه شد
همه با تعجب به اون دوختری که سن چندانی نداشت و وارد قمار خونه شد نگاه میکرد بعضی میخندیدن بعضی هم مسخرش میکردن
که مردی که مسئول اونجا به نظر میرسید اومد به سمتش و گفت
مرده : اینجا جای تو نیست دوختر کوچولو برو خونتون
ا،ت : نه نمیرم میخوام بازی کنم
مرده : نمیشه همه پول هاتو می بازی بعدش خانوادت دردسر میشن
ا،ت : نمیشن نگران نباش بعدش شما نگرانی چی هستین اگه مک ببازم
به نفع شماست
مرده : درسته خیلی باهوشی خوشم اومد باشه بازی کن
روبه بقیه افرادی که اونجا بود کرد
مرده : کی حاضره یا این دوختر بازی کنه
اول همه خندیدن چون فکر میکرد شوخیه اما با حرف یکی از مرد های که اونجا نشسته بود ساکت شدن
......من حاظرم باهاش بازی کنم اما یه شرط دارم
ا،ت به طرف اون مرد رفت روبه روش جلوی صندلی نشست
ا،ت : هرچی باشه قبوله
........باشه شرط من این سه دست بازی میکنم اگه من دوست بردم همه پول های که آوردی اینجا رو بهم میدی اما اگه تو بردی که اصلا امکانشنیست من همه پولام بهت میدم
ا،ت : باشه قبوله اما اگه بزنی زیر حرفت چی
.......خوشم اومد باهوشی پس همه افراد اینجا شاهدن همه میدونن من زیر حرفم نمیزنم
ا،ت : باشه پس شروع کنیم
ا،ت......
میدونستم با این کاری که میکنم حتما پدر بزرگ و مادر بزرگم خیلی ناراحت میشن از میدونن که توی قمار خیلی خوبم اما هيچ وقت اجازه نمیدادن که بازی کنم چون پدر مادرم بخاطر اشتباه پدرم توی قمار کشته شدن اما من مجبورم بخاطر تو جئون جونگکوک
همه افراد اونجا دوره اونا جم شده بودن چون اون دوختر میخواست با یکی از ماهر ترین قمار باز اونجا بازی میکردم
بازي شروع شد دست اول رو اون مرد برنده شد
.........بهت گفتم که می بازی الانم دیر نشده
ا،ت : هنوز برای نتیجه گیری خیلی زوده بازی تازه شروع شده
دست دوم شروع شد
این دست رو در کمال تعجب ا،ت برد همه خیلی تعجب کردم
ا،ت روبه اون مرده گفت
ا،ت : از قدیم گفتن جوجه رو آخر پاییز میشمارن
دست سوم شروع شد
ا،ت به چهره اون مرد که سعي میکرد که خودش رو خونسرد نشون بده نگاه کرد و متوجه استرس اش شد و لبخندی زد
ا،ت : اول نوبت شماست
اون مرد کارت هاشو رو کرد ا،ت با پوزخند که روی لبش بود کارت هاشو رو کرد...........ادامه دارد
۹۶۹
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.