سیاه و سفید pt3
سیاه و سفید pt3
~چی میگی تا الان که برات مهم نبود تا بهوش اومد نظرت عوض شد
-مگه تو اینو برا من نیاوردم پس الآنم نمیخوام جایی بره
~جونکوک آت حالش خوب نیست مثل بقیه دخترا نیست چرا نمیفهمی(در گوشش)
-خودم میبینم کور که نیستم
~پس ولش کن
-این دختر پیش من میمونه
~اوفف از دست تو
_میشه خواهش کنم بری خونت
~کوک خواهش میکنم کاری باهاش نداشته باش
_باشه دیگه برو
جیمین رفت و کوک اومد پیش آت نشست یکم نگاش کرد آت هم داشت به زمین نگا میکرد
+چرا زل زدی به من ؟
_چرا؟
+چی چرا؟
_چرا این کارو با خودت کردی
+دستم؟چیزه عادیه
_از این به بعد اینجا زندگی میکنی
+من حتی اسم تو رو نمیدونم میخوای باهات زندگی کنم
(آت هرچی میگه با خونسردی)
-بعدا همچبو میفهمی
+نمیخوام
-من ازت نخواستم بمونی گفتم باید بمونی فردا هم میرم خونت برات وسایلتو میارم
+منم باید بیام کار دارم
_فردا میریم
پرش زمانی صبح
ات و جونکوک باهم رفتن به خونه ی آت
آت رفت تو خونه تا چندتا لباس برداره .همچیو برداشت یه نگاه انداخت تا چیزیو یادش نرفته باشه که نگاهش به بسته تیغ افتاد . نمیخواست برداره ولی یه صدایی تو سرش میگفت بردار پس رفت و اون بسته تیغ برداشت گذاشت تو جیبش و رفت پایین و سوار ماشین شد بعد هم رفتن سمت عمارت کوک
+مافیایی؟(اروم),
-چی؟
+مافیایی؟
-چطور
+عمارت با تم دارک ،یه عالمه بادیگارد ماشینتونم که علامت عقرب داره
-پس بلدی ،البته بایدم بلد باشی پدرت مافیا بوده
+اون پدر من نیست(با داد)
-باشه بابا چته
آت سرش درد گرفت ولی خودشو آروم جلوه داد .وقتی رسیدن آت سریع رفت تو اتاقی که کوک بهش گفته بود و رفت حموم و....
~چی میگی تا الان که برات مهم نبود تا بهوش اومد نظرت عوض شد
-مگه تو اینو برا من نیاوردم پس الآنم نمیخوام جایی بره
~جونکوک آت حالش خوب نیست مثل بقیه دخترا نیست چرا نمیفهمی(در گوشش)
-خودم میبینم کور که نیستم
~پس ولش کن
-این دختر پیش من میمونه
~اوفف از دست تو
_میشه خواهش کنم بری خونت
~کوک خواهش میکنم کاری باهاش نداشته باش
_باشه دیگه برو
جیمین رفت و کوک اومد پیش آت نشست یکم نگاش کرد آت هم داشت به زمین نگا میکرد
+چرا زل زدی به من ؟
_چرا؟
+چی چرا؟
_چرا این کارو با خودت کردی
+دستم؟چیزه عادیه
_از این به بعد اینجا زندگی میکنی
+من حتی اسم تو رو نمیدونم میخوای باهات زندگی کنم
(آت هرچی میگه با خونسردی)
-بعدا همچبو میفهمی
+نمیخوام
-من ازت نخواستم بمونی گفتم باید بمونی فردا هم میرم خونت برات وسایلتو میارم
+منم باید بیام کار دارم
_فردا میریم
پرش زمانی صبح
ات و جونکوک باهم رفتن به خونه ی آت
آت رفت تو خونه تا چندتا لباس برداره .همچیو برداشت یه نگاه انداخت تا چیزیو یادش نرفته باشه که نگاهش به بسته تیغ افتاد . نمیخواست برداره ولی یه صدایی تو سرش میگفت بردار پس رفت و اون بسته تیغ برداشت گذاشت تو جیبش و رفت پایین و سوار ماشین شد بعد هم رفتن سمت عمارت کوک
+مافیایی؟(اروم),
-چی؟
+مافیایی؟
-چطور
+عمارت با تم دارک ،یه عالمه بادیگارد ماشینتونم که علامت عقرب داره
-پس بلدی ،البته بایدم بلد باشی پدرت مافیا بوده
+اون پدر من نیست(با داد)
-باشه بابا چته
آت سرش درد گرفت ولی خودشو آروم جلوه داد .وقتی رسیدن آت سریع رفت تو اتاقی که کوک بهش گفته بود و رفت حموم و....
۶.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.