مثل وقتهایی که بعد از چند ماه دنبال آهنگی گشتن توی تاکس

مثلِ وقتهایی که بعد از چند ماه دنبال آهنگی گشتن، توی تاکسی میشنویش...
مثل وقتهایی که کل خانه را زیر و رو میکنی برای پیدا کردن چیزی و شش ماه بعد زیر تخت پیدایش میکنی...
مثلِ پوتینی که آخر زمستان حراج میخورد...
مثلِ لباسی که تازه اندازه ات شده و دیگر مدلش دلت را نمیلرزاند...
مثلِ سفری که پنج سال قبل آرزویش را داشتی و حالا سهمت شده...
مثلِ کفشِ قرمزی که پنج سال پیش دوستش داشتی و حالا خاک میخورد بالای کمدت...
مثلِ وقتی ساعت ۳ صبح هوایِ دربند به سرت میزند و شش صبح که راهی شدی لبخند هم روی لبت نداری...
مثلِ عکسی که برای پیدا کردنش کل آلبوم ها را ورق زدی و وقتی از سرت هوای دیدنش افتاد،لای کتاب پیدایش میکنی...
دوست داشتن های از دهن افتاده،
دیدن هایِ خیلی دیر،
برگشتن های بی موقع؛
دردی دوا نمیکند،
حسرت آن روزهایت را جبران نمیکند،
و تو را به آن روزهایی که اتفاق افتادنشان معجزه زندگیت بود برنمیگردانند...
فقط تمام زندگیت را پر از این سوال میکند:
چرا همان موقع نه،چرا حالا....

#فاطمه_جوادی
دیدگاه ها (۱)

بیا برویم به صد و پنجاه سال قبل...به خانه های حوض دار، به ات...

نتایج کنکور آمدند ...قبول نشده بودم ...پدر ناامید نگاهم کرد ...

میگفت شبیه شهرزادی...شبیه شهرزاد میخندی،شبیه شهرزاد حرف میزن...

‌ یک نفر بیاید به خدا بگویدحتی اگر به صلاح نیستحتی اگر پایان...

ازدواج از روی اجبار۲ p15

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط