عشق ممنوع!(12)
قرار شده بود فردا برم کمپانی تا باهامون صحبت کنم.جالب اینجا بود که من حتی یه ذره هم هیجان نداشتم. واقعا حوصله سر بر بود موندن داخل اون خونه.نه تلویزیون درست داشت و نه بالکن یا حتی نمای بیرون خوب!دفتر نقاشیم رو بر داشتم و شروع کردم به طراحی کردن.آخرین باری که طراحی کرده بودم رو یادم نبود!
داشتم این پسره جیمین رو می کشیدم.عکسی که از گوگل داشتم رو بزرگ کردم.بینیش چشماش دهنش فکش.همه رو کشیدم.هرچقدر بیشتر روش زوم می کردم بیشتر پی می بردم که این جز معدود پسرهایی که قشنگه.
همیشه در این زمینه با بقیه دعوا داشتم.به نظر من پسر ها همه زشت بودن درحالی که بعضیا راه میرفتن و دائم از یکی خوششون میومد.خب شاید این جیمین همچین بد هم نباشه!
(فردا):
چشمام رو باز کردم ساعت هفت بود.یه ساعت وقت داشتم برای آماده شدن.ست آبی زدم و اومدم از خونه برم بیرون که دیدم کسی دم در نیست. این دفعه چی تو سرشه؟!
@الو؟!باز چیه؟!
ماشین کو؟چجوری برم؟
@اوففف!چندبار بگم؟!تو یه کسی هستی که از خارج اومده پس پول نداری برای ماشین با لیموزین که نمی تونم بیام ببرمت!
حالا هرکی ندونه فکر میکنه داری!
جواب که نداد قطع کردم و رفتم یه تاکسی گرفتم.رسیدم به کمپانی و یه دور نگاهش کردم و داخلش شدم.ازاونجایی که گفته بودن کجا باید بریم سرم رو انداختم پایین و فقط به سمت مسیر رفتم که یه نفر جلوم سبز شد.همزمان با اون انگار دستگاه داخل گوشم فعال شد و سوزی شروع کرد به حرف زدن:
خفاش شب سلام.ببخشید یکم دیر شد...چی شده؟!
به مرد روبه روم نگاه کردم.رفتم سمت راست که اونم باهام اومد.رفتم سمت چپ که باز هم باهام اومد.بی حس نگاهش کردم و گفتم:
بیکاری؟!
٪چی؟!
میگم بیکاری؟!برو اونور دیگه!
و یه طعنه بهش زدم و جوری که بشنوه گفتم:مزاحم!
و رفتم.
#کی بود؟!
یه مردی.
#نکنه جیمین باشه؟!
با گفتن این حرف یه لحظه وایستادم.نکنه اون باشه؟!عکس رو از گوشیم دراوردم و نگاهش کردم.برگشتم و اونو نگاه کردم.خودش بود!
#اونه؟!
شانس ندارم!اینم اولین دیدارمون!
#واااای!
و صدای برخورد دستش به پیشونیش اومد.
داشتم این پسره جیمین رو می کشیدم.عکسی که از گوگل داشتم رو بزرگ کردم.بینیش چشماش دهنش فکش.همه رو کشیدم.هرچقدر بیشتر روش زوم می کردم بیشتر پی می بردم که این جز معدود پسرهایی که قشنگه.
همیشه در این زمینه با بقیه دعوا داشتم.به نظر من پسر ها همه زشت بودن درحالی که بعضیا راه میرفتن و دائم از یکی خوششون میومد.خب شاید این جیمین همچین بد هم نباشه!
(فردا):
چشمام رو باز کردم ساعت هفت بود.یه ساعت وقت داشتم برای آماده شدن.ست آبی زدم و اومدم از خونه برم بیرون که دیدم کسی دم در نیست. این دفعه چی تو سرشه؟!
@الو؟!باز چیه؟!
ماشین کو؟چجوری برم؟
@اوففف!چندبار بگم؟!تو یه کسی هستی که از خارج اومده پس پول نداری برای ماشین با لیموزین که نمی تونم بیام ببرمت!
حالا هرکی ندونه فکر میکنه داری!
جواب که نداد قطع کردم و رفتم یه تاکسی گرفتم.رسیدم به کمپانی و یه دور نگاهش کردم و داخلش شدم.ازاونجایی که گفته بودن کجا باید بریم سرم رو انداختم پایین و فقط به سمت مسیر رفتم که یه نفر جلوم سبز شد.همزمان با اون انگار دستگاه داخل گوشم فعال شد و سوزی شروع کرد به حرف زدن:
خفاش شب سلام.ببخشید یکم دیر شد...چی شده؟!
به مرد روبه روم نگاه کردم.رفتم سمت راست که اونم باهام اومد.رفتم سمت چپ که باز هم باهام اومد.بی حس نگاهش کردم و گفتم:
بیکاری؟!
٪چی؟!
میگم بیکاری؟!برو اونور دیگه!
و یه طعنه بهش زدم و جوری که بشنوه گفتم:مزاحم!
و رفتم.
#کی بود؟!
یه مردی.
#نکنه جیمین باشه؟!
با گفتن این حرف یه لحظه وایستادم.نکنه اون باشه؟!عکس رو از گوشیم دراوردم و نگاهش کردم.برگشتم و اونو نگاه کردم.خودش بود!
#اونه؟!
شانس ندارم!اینم اولین دیدارمون!
#واااای!
و صدای برخورد دستش به پیشونیش اومد.
۶.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.