زندگی تباه من
( زندگی تباه من )
«فصل دوم»
&۷
«ویو چاوومین»
(از روی مبل بلند شدم و بعد گفتم)
وومین: نگران نباش من چند تا دوست توی تایلند دارم گفتن که پیداش کردن و به زودی برش میگردونن کره چطوره پس فردا بیای خونه من؟ نائه هم اونجاست خیلی مشتاقه ببینتت
( به سمت در رفتم و از میونگ خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم و برگشتم سمت عمارت چند ساعت بعد رسیدم و رفتم سمت اتاق نائه یه گوشه کنار تخت خوابش برده بود رفتم کنارش دستم رو دراز کردم تا صورتش رو لمس کنم که یهو...)
«ویو نائه»
(بدنم دیگه جون نداشت کلی تلاش کردم تا این طناب های لعنتی رو باز کنم ولی نتونستم چشمام رو بستم تا یکم استراحت کنم که دوباره سر و کله اش پیدا شد اومد نزدیکم و تا خواست بهم دست بزنه چشمام رو باز کردم و یجوری نگاهش کردم که خودش عقب کشید روی تخت نشست و مشغول باز کردن طناب های دستم شد)
وومین: برات مرغ خریدم یادته غذای مورد علاقت بود
(چشمام با شنیدن اسم مرغ برق زدن و وومین دستم رو گرفت و من رو به سمت پذیرایی برد بدنم از لمسش مور مور میشد... روی صندلی نشستم و وومین غذا رو جلوم گذاشت خیلی گرسنه بودم و سریع غذام رو خوردم بعد بلند شم که برم سمت اتاقم و یهو گفت)
وومین: میونگ رو یادته؟..بهترین دوستت
( با شنیدن این اسم کمی تعجب کردم اصلا برام آشنا نبود ولی این مرتیکه میگه که دوست صمیمیم بوده )
نائه: یادم نیست
وومین: بک سوهو چی؟
نائه: اون پسر خالمه چطور؟..
وومین: میونگ دوست دختر بک سوهو و دوست صمیمی تو بود چیزی یادت نمیاد از جون یونگ چی؟ از بلایی که سرت اومد چیزی یادت نمیاد ؟
( سرم کم کم درد گرفت تنها چیزی که از حرفاش فهمیدم بک سوهو بود یعنی این حرومزاده سوهو رو میشناسه؟ واقعا چه بلایی سر من اومده؟ نکنه این عوضی کاری با من کرده؟!
نائه: واقعا چیزی یادم نمیاد ....چه بلایی سر من اومد؟
وومین: توی روز فستیوال مدرسه جون یونگ برادر من به میلگرد بهت ضربه زد یادت نمیاد؟
نائه: یادم نیاد
( نفس عمیقی کشیدم واقعا هیچ کدوم از حرفاش برام معنی نداشت..رفتم سمت اتاق و روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم که یهو مرتیکه اومد کنارم دراز کشید)
نائه: هی چیکار میکنی؟
وومین : میخوام بخوابم..
( آهی کشیدم و از روی تخت بلند شدم...)
«فصل دوم»
&۷
«ویو چاوومین»
(از روی مبل بلند شدم و بعد گفتم)
وومین: نگران نباش من چند تا دوست توی تایلند دارم گفتن که پیداش کردن و به زودی برش میگردونن کره چطوره پس فردا بیای خونه من؟ نائه هم اونجاست خیلی مشتاقه ببینتت
( به سمت در رفتم و از میونگ خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم و برگشتم سمت عمارت چند ساعت بعد رسیدم و رفتم سمت اتاق نائه یه گوشه کنار تخت خوابش برده بود رفتم کنارش دستم رو دراز کردم تا صورتش رو لمس کنم که یهو...)
«ویو نائه»
(بدنم دیگه جون نداشت کلی تلاش کردم تا این طناب های لعنتی رو باز کنم ولی نتونستم چشمام رو بستم تا یکم استراحت کنم که دوباره سر و کله اش پیدا شد اومد نزدیکم و تا خواست بهم دست بزنه چشمام رو باز کردم و یجوری نگاهش کردم که خودش عقب کشید روی تخت نشست و مشغول باز کردن طناب های دستم شد)
وومین: برات مرغ خریدم یادته غذای مورد علاقت بود
(چشمام با شنیدن اسم مرغ برق زدن و وومین دستم رو گرفت و من رو به سمت پذیرایی برد بدنم از لمسش مور مور میشد... روی صندلی نشستم و وومین غذا رو جلوم گذاشت خیلی گرسنه بودم و سریع غذام رو خوردم بعد بلند شم که برم سمت اتاقم و یهو گفت)
وومین: میونگ رو یادته؟..بهترین دوستت
( با شنیدن این اسم کمی تعجب کردم اصلا برام آشنا نبود ولی این مرتیکه میگه که دوست صمیمیم بوده )
نائه: یادم نیست
وومین: بک سوهو چی؟
نائه: اون پسر خالمه چطور؟..
وومین: میونگ دوست دختر بک سوهو و دوست صمیمی تو بود چیزی یادت نمیاد از جون یونگ چی؟ از بلایی که سرت اومد چیزی یادت نمیاد ؟
( سرم کم کم درد گرفت تنها چیزی که از حرفاش فهمیدم بک سوهو بود یعنی این حرومزاده سوهو رو میشناسه؟ واقعا چه بلایی سر من اومده؟ نکنه این عوضی کاری با من کرده؟!
نائه: واقعا چیزی یادم نمیاد ....چه بلایی سر من اومد؟
وومین: توی روز فستیوال مدرسه جون یونگ برادر من به میلگرد بهت ضربه زد یادت نمیاد؟
نائه: یادم نیاد
( نفس عمیقی کشیدم واقعا هیچ کدوم از حرفاش برام معنی نداشت..رفتم سمت اتاق و روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم که یهو مرتیکه اومد کنارم دراز کشید)
نائه: هی چیکار میکنی؟
وومین : میخوام بخوابم..
( آهی کشیدم و از روی تخت بلند شدم...)
- ۸.۵k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط