عشق ممنوع!(13)
از استرس داشتم میمردم.اگه رییس میفهمید اولین دیدارمون چجوری بود مطمئنا قرار نبود به این راحتی ازم بگذره! رفتم به یه اتاقی و بعد از اینکه باهامون صحبت کردن ولمون کردن.اصلا حوصله و تمرکز روی حرفاشون نداشتم فقط می ترسیدم که الان از توی گوشی بیاد باهام حرف بزنه!
@رورا!
اممم....بله؟!
@چی کار کردی؟
امممم....چیو میگین؟ یعنی منظورم اینه کدومو میگین؟..اممم نه یعنی چیزه..
@بسه.خودت خوب میدونی چیو میگم!
باور کن نمی دونستم اونه وگرنه من مرض نداشتم که بپرم بهش!
@حالا که پریدی!رفتارت رو اونجا مثل آدم میکنی وگرنه مثل ایندفعه به این راحتی ازت نمی گذرم!
باشه.
و رفت.یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم خونه که ساکمو بردارم و برم خوابگاه.فقط امیدوار بودم دختر سوسولی گیرم نیاد!
وقتی رسیدم رفتم تو که سه تا دختر دیگه دیدم. باز خوبه تعدادمون زیاد نیست.تا رفتم تو یه دختری با هیجان اومد پرید بغلم:
+وای خدا!تو جدیدی؟! اسمت چیه؟مال اینجا نیستی نه؟بذار حدس بزنم.آمریکایی هستی؟آره خودشه آمریکایی هستی!
وقتی این حرفا رو میزد صدای خنده ی سوزی از اون پشت میومد.این دیوونست؟!من و آمریکا؟
سلام.
+اوه!ببخشید یادم رفت سلام کنم.سلام من یوجانگ هستم.اسمت چیه؟
اممم.منم رورا هستم و اهل ترکیم.
+اوه!پس اشتباه حدس زدم.
اوهوم.(و یه لبخند مصنوعی زدم)
به پشت سرش نگاه کردم که یه دختر دیگه هم اومد.
×ببخشید بابت رفتار یوجانگ.اون یکم زیادی هیجان زده میشه!
+امم.آره...خب یکم!شاید!
×من ایسول هستم.خوشبختم.
و باهام دست داد که متقابلا دست دادم.
منم رورا هستم.
به دختر پشتشون نگاه کردم که اومد جلو.
=سلام...پس تو اونی هستی که باید با یوجانگ وکال بخونه(و یه پوزخند زد)...من مونکوت هستم.
مونکوت؟!
=چیه؟!
هیچی.نشمیده بودم تا حالا. بعدشم تو چته؟!
و بهش نزدیک شدم که متقابلا نزدیک شد.
=هه.نیم وجبی رو نگاه! هیچی.فقط خواستم نشون بدم که جایگاهت چیه!
جایگاه من؟! مثل اینکه خانم یکم قلدره! سلام بر طبل میان تهی! ببینم فهمیدی چی گفتم؟!می دونی میان تهی یعنی چی؟!هوم؟!آخی مثل اینکه انگلیسیت اونقدرا هم خوب نیست!کوچولو!
وقتی اینو گفتم یقم رو گرفت و چسبوندم به دیوار.اون ولقعا یه قلدر بود.شاید من ازش ظریف تر و کوتاه تر بودم ولی چیزایی داشتم که مطمئنم اون نداشت.
=من کوچولوئم؟!
یعنی معنی این جمله رو هم نمی دونی؟!
+مونکوت.ولش کن!
×مونکوت!
=بذارین باید به این یه درس درست و حسابی بدم!
توی چشماش نگاه کردم و همونطور که با دستام دستشو آروم پس میزدم گفتم
شاید تو هیکل داشته باشی ولی عقل نداری!
=تو چی میگی؟!
و دوباره کوبوندم به دیوار.
خب یه مسابقه بدیم که ببینیم کی بهتره!چطوره؟!
=هممم....فکر خوبیه! ...مچ اندازی.بیا مچ بندازیم.
باشه
و نشست و دستشو نگه داشت تا بیام.
@رورا!
اممم....بله؟!
@چی کار کردی؟
امممم....چیو میگین؟ یعنی منظورم اینه کدومو میگین؟..اممم نه یعنی چیزه..
@بسه.خودت خوب میدونی چیو میگم!
باور کن نمی دونستم اونه وگرنه من مرض نداشتم که بپرم بهش!
@حالا که پریدی!رفتارت رو اونجا مثل آدم میکنی وگرنه مثل ایندفعه به این راحتی ازت نمی گذرم!
باشه.
و رفت.یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم خونه که ساکمو بردارم و برم خوابگاه.فقط امیدوار بودم دختر سوسولی گیرم نیاد!
وقتی رسیدم رفتم تو که سه تا دختر دیگه دیدم. باز خوبه تعدادمون زیاد نیست.تا رفتم تو یه دختری با هیجان اومد پرید بغلم:
+وای خدا!تو جدیدی؟! اسمت چیه؟مال اینجا نیستی نه؟بذار حدس بزنم.آمریکایی هستی؟آره خودشه آمریکایی هستی!
وقتی این حرفا رو میزد صدای خنده ی سوزی از اون پشت میومد.این دیوونست؟!من و آمریکا؟
سلام.
+اوه!ببخشید یادم رفت سلام کنم.سلام من یوجانگ هستم.اسمت چیه؟
اممم.منم رورا هستم و اهل ترکیم.
+اوه!پس اشتباه حدس زدم.
اوهوم.(و یه لبخند مصنوعی زدم)
به پشت سرش نگاه کردم که یه دختر دیگه هم اومد.
×ببخشید بابت رفتار یوجانگ.اون یکم زیادی هیجان زده میشه!
+امم.آره...خب یکم!شاید!
×من ایسول هستم.خوشبختم.
و باهام دست داد که متقابلا دست دادم.
منم رورا هستم.
به دختر پشتشون نگاه کردم که اومد جلو.
=سلام...پس تو اونی هستی که باید با یوجانگ وکال بخونه(و یه پوزخند زد)...من مونکوت هستم.
مونکوت؟!
=چیه؟!
هیچی.نشمیده بودم تا حالا. بعدشم تو چته؟!
و بهش نزدیک شدم که متقابلا نزدیک شد.
=هه.نیم وجبی رو نگاه! هیچی.فقط خواستم نشون بدم که جایگاهت چیه!
جایگاه من؟! مثل اینکه خانم یکم قلدره! سلام بر طبل میان تهی! ببینم فهمیدی چی گفتم؟!می دونی میان تهی یعنی چی؟!هوم؟!آخی مثل اینکه انگلیسیت اونقدرا هم خوب نیست!کوچولو!
وقتی اینو گفتم یقم رو گرفت و چسبوندم به دیوار.اون ولقعا یه قلدر بود.شاید من ازش ظریف تر و کوتاه تر بودم ولی چیزایی داشتم که مطمئنم اون نداشت.
=من کوچولوئم؟!
یعنی معنی این جمله رو هم نمی دونی؟!
+مونکوت.ولش کن!
×مونکوت!
=بذارین باید به این یه درس درست و حسابی بدم!
توی چشماش نگاه کردم و همونطور که با دستام دستشو آروم پس میزدم گفتم
شاید تو هیکل داشته باشی ولی عقل نداری!
=تو چی میگی؟!
و دوباره کوبوندم به دیوار.
خب یه مسابقه بدیم که ببینیم کی بهتره!چطوره؟!
=هممم....فکر خوبیه! ...مچ اندازی.بیا مچ بندازیم.
باشه
و نشست و دستشو نگه داشت تا بیام.
۷.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.