tough love part43
tough love part43
از زبان جونگ کوک
وقتی دیدم حالش یه جوری شده و چشمای قشنگش داره کم کم هم میره براید استایلشو بغل کردم اما هی تکون می خورد تا بیاد پایین
➕: چونگ هی....
بزارم پایین لطفاً... خواهش میکنم... خودم می تونم تنهایی راه برم
➖: اما تو الان مستی بزار من کمکت کنم
➕: تا حالا جای دست هیچکس بجز جونگ کوک رو بدنم نبوده نمی خوای کس دیگه ای جاشو برام پر کنه
انقدر حالش خراب بود که نمی دونست داره چی میگه اما به همینم دلم خوش بود که هنوز بهم فکر میکنه
اما اگه هوشیار باشه دوباره همینارو بهم میگه یا چون تو لیوانش دارو ریختم؟
موقع رانندگی همش نگاهمو از مسیری که تا عمارت طی می کردم بهش میدادم هی ول می خورد می خواست کمربندش رو باز کنه و خودشو از ماشین پرت کنه دیوونه شده بود
➕: جونگ کوک...
جونگ کوک جونگ کوک جونگ کوک (بارها بارها برای صدمین بار اسممو با بیحالی صدا می زد)
➖: چی میگی نمی فهمم مگه ازش متنفر نیستی؟
➕: کی؟ من... من... (خنده هایی که قابل درک نبودن که ناراحته یا خوشحال چه چیزی تو سرش میگذره که نگرانم کرده؟)
می دونی... یادمه یه شب با کلی دعوا و بحث و درگیری جونگ کوک بالخره بهم اجازه داد که باهاش بیام کلاب (منگ و مست خوابالو و خمار حرفاش غیر قابل درک بود اگه نمی دونستم داره کدوم خاطره ی کثیفو یادم میندازه هیچی از حرفاشو نمی فهمیدم میگفتم توهم زده)
خیلی مست بودم اختیارمو از دست داده بودم دخترا وقتی حالمو دیدن منو بردن تو یه اتاق و... (خنده های عصبی) لباسای خیلی تنگ و باز تنم کردن طوری که همه جام تو اون لباس معلوم بود... یه آرایش غلیظ و سنگین که حتی از کامیون ۱۸ چرخ هم سنگین تر بود روی صورتم انجام دادن...
یه عالمه مرد دورم جمع شده بودن و نگاهی کثیفی بهم می کردن... کثافتای لعنتی...
رفتم اون وسط رقصای... بدتر از کارای شه*وت آمیز و... انجام دادم دستمو به بدنم می کشیدم بدون اراده بدون تفکر(استغفرالله استغفرالله😈😈🤡)
منو بردن تو یه اتاق و لباسامو در آوردن همه ی اینا وقتی انجام شد که... فقط چند ثانیه جونگ کوک ازم چشم برداشته بود
منم که هیچی حالیم نبود دیر متوجه شدم که دارم چه غلطی می کنم اما دیگه دیر شده بود... تا خواستم بهم تج*اوز کنن جیغ زدم اما دهنمو با چسب بستن...
پس تنها راه دست و پا زدن بود که زورم بهشون نمی رسید احمق بازی در آوردم خودمو تو بدبختی انداختم بدتر گناه دنیا رو کردم
یکی از اون همون مردای کثافت و کثیف دلش برای من بی مقدار سوخت بخاطر همین...
سعی کرد نجاتم بده اما یه گلوله تو سرش خالی کردن...
صدای شلیک اصلحه باعث شد اون غول بیابونی جونگ کوک سر کلش پیدا شه...
ترسیده بودم بیشتر از اینکه اون مردا بهم تج*اوز کنن از جونگ کوک ترسیده بودم که اون چه واکنشی نشون بده...
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان جونگ کوک
وقتی دیدم حالش یه جوری شده و چشمای قشنگش داره کم کم هم میره براید استایلشو بغل کردم اما هی تکون می خورد تا بیاد پایین
➕: چونگ هی....
بزارم پایین لطفاً... خواهش میکنم... خودم می تونم تنهایی راه برم
➖: اما تو الان مستی بزار من کمکت کنم
➕: تا حالا جای دست هیچکس بجز جونگ کوک رو بدنم نبوده نمی خوای کس دیگه ای جاشو برام پر کنه
انقدر حالش خراب بود که نمی دونست داره چی میگه اما به همینم دلم خوش بود که هنوز بهم فکر میکنه
اما اگه هوشیار باشه دوباره همینارو بهم میگه یا چون تو لیوانش دارو ریختم؟
موقع رانندگی همش نگاهمو از مسیری که تا عمارت طی می کردم بهش میدادم هی ول می خورد می خواست کمربندش رو باز کنه و خودشو از ماشین پرت کنه دیوونه شده بود
➕: جونگ کوک...
جونگ کوک جونگ کوک جونگ کوک (بارها بارها برای صدمین بار اسممو با بیحالی صدا می زد)
➖: چی میگی نمی فهمم مگه ازش متنفر نیستی؟
➕: کی؟ من... من... (خنده هایی که قابل درک نبودن که ناراحته یا خوشحال چه چیزی تو سرش میگذره که نگرانم کرده؟)
می دونی... یادمه یه شب با کلی دعوا و بحث و درگیری جونگ کوک بالخره بهم اجازه داد که باهاش بیام کلاب (منگ و مست خوابالو و خمار حرفاش غیر قابل درک بود اگه نمی دونستم داره کدوم خاطره ی کثیفو یادم میندازه هیچی از حرفاشو نمی فهمیدم میگفتم توهم زده)
خیلی مست بودم اختیارمو از دست داده بودم دخترا وقتی حالمو دیدن منو بردن تو یه اتاق و... (خنده های عصبی) لباسای خیلی تنگ و باز تنم کردن طوری که همه جام تو اون لباس معلوم بود... یه آرایش غلیظ و سنگین که حتی از کامیون ۱۸ چرخ هم سنگین تر بود روی صورتم انجام دادن...
یه عالمه مرد دورم جمع شده بودن و نگاهی کثیفی بهم می کردن... کثافتای لعنتی...
رفتم اون وسط رقصای... بدتر از کارای شه*وت آمیز و... انجام دادم دستمو به بدنم می کشیدم بدون اراده بدون تفکر(استغفرالله استغفرالله😈😈🤡)
منو بردن تو یه اتاق و لباسامو در آوردن همه ی اینا وقتی انجام شد که... فقط چند ثانیه جونگ کوک ازم چشم برداشته بود
منم که هیچی حالیم نبود دیر متوجه شدم که دارم چه غلطی می کنم اما دیگه دیر شده بود... تا خواستم بهم تج*اوز کنن جیغ زدم اما دهنمو با چسب بستن...
پس تنها راه دست و پا زدن بود که زورم بهشون نمی رسید احمق بازی در آوردم خودمو تو بدبختی انداختم بدتر گناه دنیا رو کردم
یکی از اون همون مردای کثافت و کثیف دلش برای من بی مقدار سوخت بخاطر همین...
سعی کرد نجاتم بده اما یه گلوله تو سرش خالی کردن...
صدای شلیک اصلحه باعث شد اون غول بیابونی جونگ کوک سر کلش پیدا شه...
ترسیده بودم بیشتر از اینکه اون مردا بهم تج*اوز کنن از جونگ کوک ترسیده بودم که اون چه واکنشی نشون بده...
شرط
۹۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۴.۹k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.