tough love part45 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part45 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان جونگ کوک
خدمتکار: چه اتفاقی براشون افتاده آقای جونگ کو... چونگ هی؟
➖: چیز خاصی نیست فقط یکم سرش درد میکنه
انقدر حالش بد بود که حتی نمی تونست راه بره تا خواست از ماشین پیاده شه نزدیک بود بیوفته رو زمین که برآید استایلش رو به موقع گرفتم و بردمش تو عمارت گزاشتمش رو تخت که مامانش با لباس خواب اومد
مامان ➕: وای خدا مرگم بده... ات
چیشده جونگ کوک... چونگ هی؟
( نشست رو تخت و سر ات رو تکیه داد به سینش و نوازشش کرد ات هم که حالش بد بود بدتر شد جون نداشت حتی چشماشو باز کنه)
➖: چیز خاصی نیست مادر...
فقط یکم سرش درد میکنه
تقصیر منه باید بیشتر مراقبش می بودم متأسفم
مامان ➕: نه پسرم تقصیر تو هم نیست همش بخاطر این عروسیه کوفتیه
صدبار بهش گفتم دفعه ی سوم که دیگه انقدر دنگ و فنگ نداره
... نباید بزارم این عروسی به سر برسه
تو می تونی کاری کنی که جونگ کوک و ات دوباره به هم برسن؟ نمی خوام ات با هیچ مرد دیگه ای عروسی کنه
تو شاید بتونی ات رو قانعش کنی چون به هرحال برادر دوقلوی شوهرشی با اخلاقای اون آشنایی
➖: ای کاش می تونستم اما از توانم خارجه نمی تونم کاری براشون انجام بدم
مامی ➕: دختره ی غد و یه دنده و مغرور... چرا حرف گوش نمیدی بهترین شوهر دنیا نصیبت شده سر راهت قرار گرفته قدرشو نمی دونی...
بخدا اگه من همچین شوهری مثل جونگ کوک الان یه تاج رو سرم بود و کل دنیا رو فتح کرده بودم اما کو ات گوش بده فقط به فکر خودشه
➖: بخدا منم چند بار بهش گفتم حرف گوش نمیده دیگه...
.....
مامی ➕: شما بفرمایین...
وقتتونو الکی گرفتیم شما هم نمی تونین کاری کنین که جونگ کوک و ات دوباره پیش هم برگردن
بفرمایین خواهش میکنم به زندگی تون برسین... تا همین الانم هروی کمک کردین بسه از سرشم زیادیه
.... (دستمو گزاشتم جلوی پیشونیم تو اعماق افکاراتم محو شده بودم به اینکه تو این چند سال آزگار چه کارایی باهاش کردم که الان حق داره ازم متنفر باشه لیاقتم همینه
من لیاقت ات رو نداشتم خیلی اذیتش کردم...
اینکه بخوام برگرده پیشم خودخواهیه بیش از حد منه که لیاقتشو نداشتم داشته باشمش
➖:مادر زن...من
جونگ کوکم...چونگ هی وجود نداره
من این کارو برای این کردم که هرجور که شده بتونم ات رو پیش خودم برگردونم اما هربار با شکست مواجه شدم...
(لبخندی عصبی گوشه ی لبم نشست در صورتی که مامان ➕ با تعجب با اخمای تو هم رفته نگاهم می کرد)
لطفاً اینو یه ات بگین که بابت همه چی متأسفم...من لیاقتش رو نداشتم
فقط همینو می تونم قبل از رفتنم بگم
...متاسفم
از رو تخت بلند شدم از عمارت خارج شدم
سوار ماشینم شدم اما قبل از اینکه ماشینو روشن کنم به تصمیمی که گرفتم فکر میکنم اینکه دارم شکستمو می پذیرم و با اراده ی خودم دارم ترکش میکنم
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان جونگ کوک
خدمتکار: چه اتفاقی براشون افتاده آقای جونگ کو... چونگ هی؟
➖: چیز خاصی نیست فقط یکم سرش درد میکنه
انقدر حالش بد بود که حتی نمی تونست راه بره تا خواست از ماشین پیاده شه نزدیک بود بیوفته رو زمین که برآید استایلش رو به موقع گرفتم و بردمش تو عمارت گزاشتمش رو تخت که مامانش با لباس خواب اومد
مامان ➕: وای خدا مرگم بده... ات
چیشده جونگ کوک... چونگ هی؟
( نشست رو تخت و سر ات رو تکیه داد به سینش و نوازشش کرد ات هم که حالش بد بود بدتر شد جون نداشت حتی چشماشو باز کنه)
➖: چیز خاصی نیست مادر...
فقط یکم سرش درد میکنه
تقصیر منه باید بیشتر مراقبش می بودم متأسفم
مامان ➕: نه پسرم تقصیر تو هم نیست همش بخاطر این عروسیه کوفتیه
صدبار بهش گفتم دفعه ی سوم که دیگه انقدر دنگ و فنگ نداره
... نباید بزارم این عروسی به سر برسه
تو می تونی کاری کنی که جونگ کوک و ات دوباره به هم برسن؟ نمی خوام ات با هیچ مرد دیگه ای عروسی کنه
تو شاید بتونی ات رو قانعش کنی چون به هرحال برادر دوقلوی شوهرشی با اخلاقای اون آشنایی
➖: ای کاش می تونستم اما از توانم خارجه نمی تونم کاری براشون انجام بدم
مامی ➕: دختره ی غد و یه دنده و مغرور... چرا حرف گوش نمیدی بهترین شوهر دنیا نصیبت شده سر راهت قرار گرفته قدرشو نمی دونی...
بخدا اگه من همچین شوهری مثل جونگ کوک الان یه تاج رو سرم بود و کل دنیا رو فتح کرده بودم اما کو ات گوش بده فقط به فکر خودشه
➖: بخدا منم چند بار بهش گفتم حرف گوش نمیده دیگه...
.....
مامی ➕: شما بفرمایین...
وقتتونو الکی گرفتیم شما هم نمی تونین کاری کنین که جونگ کوک و ات دوباره پیش هم برگردن
بفرمایین خواهش میکنم به زندگی تون برسین... تا همین الانم هروی کمک کردین بسه از سرشم زیادیه
.... (دستمو گزاشتم جلوی پیشونیم تو اعماق افکاراتم محو شده بودم به اینکه تو این چند سال آزگار چه کارایی باهاش کردم که الان حق داره ازم متنفر باشه لیاقتم همینه
من لیاقت ات رو نداشتم خیلی اذیتش کردم...
اینکه بخوام برگرده پیشم خودخواهیه بیش از حد منه که لیاقتشو نداشتم داشته باشمش
➖:مادر زن...من
جونگ کوکم...چونگ هی وجود نداره
من این کارو برای این کردم که هرجور که شده بتونم ات رو پیش خودم برگردونم اما هربار با شکست مواجه شدم...
(لبخندی عصبی گوشه ی لبم نشست در صورتی که مامان ➕ با تعجب با اخمای تو هم رفته نگاهم می کرد)
لطفاً اینو یه ات بگین که بابت همه چی متأسفم...من لیاقتش رو نداشتم
فقط همینو می تونم قبل از رفتنم بگم
...متاسفم
از رو تخت بلند شدم از عمارت خارج شدم
سوار ماشینم شدم اما قبل از اینکه ماشینو روشن کنم به تصمیمی که گرفتم فکر میکنم اینکه دارم شکستمو می پذیرم و با اراده ی خودم دارم ترکش میکنم
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۶.۳k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.