tough love part44 🗝️🪦⛓️🫦
tough love part44 🗝️🪦⛓️🫦
از زبان ات
همینطور که به ماهی که بالا سرم تو آسمونا برای خودش به تنهای می درخشید خیره شده بودم
➕: می دونی بعد از اینکه جونگ کوک همه ی اون مردا رو با دستای خودش خفه کرد بعدش با من چیکار کرد؟
... منو... منو قفل و زنجیر کرد و ماه ها تو سیاهچال بودم... می دونی که کدوم سیاه چالو میگم دیگه نه؟...
رفتارش که باهام سرد و خشن بود بدترم شد انگار بردش بودم حتی از اونم حقیر و کوچیک تر بودم...
ازش التماس کردم که منو ببخشه قبول کردم که اشتباه کردم باید به حرفش گوش میدادم و بیشتر مراقب می بودم... اما اون... (حس کردم اشکم از کنار چشمم سرازیر شد و چکید)
جونگ کوک دیگه حتی باهام حرفم نمی زد فقط درخت یه سلام خدافظ حتی شبا انقدر دیر برمیگشت خونه که... حتی یه بارم بهم شب بخیر نگفت
رو به تخت می خوابیدیم اما با دو متر فاصله از هم از غریبه ها هم بدتر بودیم انگار همو نمی شناختیم
هنوز تو دلم مونده اون رفتاراش که لباساش و عطر تنش بوی دخترا رو میداد... شاید اون ب من اشتباه کردم که مست کردم و اراده و کنترلم رو از دست دادم که...
نزدیک بود دختر بودنمو از دست بدم اما جونگ کوک چی؟ هرشب با صدتا دختر که نمی دونم در حد یه رابطه بوده یا چیزی بیشتر...
خب... منم غیرت دارم منم عاشقم نمی خوام کسی سمتش بره نگاهش کنه اسمشو به زبون بیاره...
اما اون با اون دخترا... کاری کرد که غرورمو زیر پاهاش له کرد و نادیدم گرفت
چطوری می تونم با وجود همه ی این کارایی که کرده بازم ازم بخواین که پیشش برگردم؟...
چطور به خودتون اجازه میدین به تیم راحتیا دربارم تصمیم بگیرین...
خیلی شکنجه ها و آزار های بیشتر از اینم از طرف اون جونگ کوکه... دریافت کردم
اون تغییر نمیکنه همونی که بود تا ابدم می مونه
از زبان جونگ کوک
با هر کلمه ای از حرفاش که یاد آور خاطرات کثیفی که برای خودم و خودش و برای ما ساختم نفس کشیدن برام سخت تر میشد
قبل تر از اینا قلبم متلاشی شده بود سینم خالی از قلب بود که دیگه نیازی به شکسته شدن نداشت
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با شنیدن اینکه چقدر اذیتش کردم که الان حق داره ازم متنفر باشه و دیگه نخواد پیشم برگرده یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید
➖: م... متأسفم...
متأسفم...
متأسفم... من... خیلی متأسفم
دیگه چیزی برای شنیدن نبود جوابمو از خیلی وقت پیش گرفتم
بجای اینکه ببرمش جایی که بیشترین آزار رو بهش رسوندم بردمش عمارت خودشون
دیگه نیازی به تاکید حرفاش نبود دیگه راهی برای برگشتنش نیست وقتی من لعنتی انقدر زجرش دادم
جلوی عمارت دم در ماشینو خاموش کردم که دیدم یکی از خدمت کارای ندیمشون با شتاب اومد سمت ماشین
خدمتکار: چیشده خانوم حالتون بده؟
وای خدای من خود خدا رحم کنه ببینمتون
چی شده؟ چرا؟...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
از زبان ات
همینطور که به ماهی که بالا سرم تو آسمونا برای خودش به تنهای می درخشید خیره شده بودم
➕: می دونی بعد از اینکه جونگ کوک همه ی اون مردا رو با دستای خودش خفه کرد بعدش با من چیکار کرد؟
... منو... منو قفل و زنجیر کرد و ماه ها تو سیاهچال بودم... می دونی که کدوم سیاه چالو میگم دیگه نه؟...
رفتارش که باهام سرد و خشن بود بدترم شد انگار بردش بودم حتی از اونم حقیر و کوچیک تر بودم...
ازش التماس کردم که منو ببخشه قبول کردم که اشتباه کردم باید به حرفش گوش میدادم و بیشتر مراقب می بودم... اما اون... (حس کردم اشکم از کنار چشمم سرازیر شد و چکید)
جونگ کوک دیگه حتی باهام حرفم نمی زد فقط درخت یه سلام خدافظ حتی شبا انقدر دیر برمیگشت خونه که... حتی یه بارم بهم شب بخیر نگفت
رو به تخت می خوابیدیم اما با دو متر فاصله از هم از غریبه ها هم بدتر بودیم انگار همو نمی شناختیم
هنوز تو دلم مونده اون رفتاراش که لباساش و عطر تنش بوی دخترا رو میداد... شاید اون ب من اشتباه کردم که مست کردم و اراده و کنترلم رو از دست دادم که...
نزدیک بود دختر بودنمو از دست بدم اما جونگ کوک چی؟ هرشب با صدتا دختر که نمی دونم در حد یه رابطه بوده یا چیزی بیشتر...
خب... منم غیرت دارم منم عاشقم نمی خوام کسی سمتش بره نگاهش کنه اسمشو به زبون بیاره...
اما اون با اون دخترا... کاری کرد که غرورمو زیر پاهاش له کرد و نادیدم گرفت
چطوری می تونم با وجود همه ی این کارایی که کرده بازم ازم بخواین که پیشش برگردم؟...
چطور به خودتون اجازه میدین به تیم راحتیا دربارم تصمیم بگیرین...
خیلی شکنجه ها و آزار های بیشتر از اینم از طرف اون جونگ کوکه... دریافت کردم
اون تغییر نمیکنه همونی که بود تا ابدم می مونه
از زبان جونگ کوک
با هر کلمه ای از حرفاش که یاد آور خاطرات کثیفی که برای خودم و خودش و برای ما ساختم نفس کشیدن برام سخت تر میشد
قبل تر از اینا قلبم متلاشی شده بود سینم خالی از قلب بود که دیگه نیازی به شکسته شدن نداشت
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با شنیدن اینکه چقدر اذیتش کردم که الان حق داره ازم متنفر باشه و دیگه نخواد پیشم برگرده یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید
➖: م... متأسفم...
متأسفم...
متأسفم... من... خیلی متأسفم
دیگه چیزی برای شنیدن نبود جوابمو از خیلی وقت پیش گرفتم
بجای اینکه ببرمش جایی که بیشترین آزار رو بهش رسوندم بردمش عمارت خودشون
دیگه نیازی به تاکید حرفاش نبود دیگه راهی برای برگشتنش نیست وقتی من لعنتی انقدر زجرش دادم
جلوی عمارت دم در ماشینو خاموش کردم که دیدم یکی از خدمت کارای ندیمشون با شتاب اومد سمت ماشین
خدمتکار: چیشده خانوم حالتون بده؟
وای خدای من خود خدا رحم کنه ببینمتون
چی شده؟ چرا؟...
شرط
۱۰۰ لایک ۱۰۰ کام
۳۲.۵k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.