چشمای قشنگ تو
#part89
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
وقتی رسیدیم
چراغ ها خاموش بود بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق واقعا نمیدونم باید چیکار کنم زنگ زدم به نیکا
دیانا:الو نیکا؟
نیکا:الو جانم؟
دیانا:نیکا یه ا.. تف.. ا.. قی اف.. ت. ا.. ده
نیکا:چی شده؟؟؟
دیانا:میتونی بیای پایین؟
نیکا:الاااان؟
دیانا:اوم
نیکا:الان من پیش متینم داریم برمیگردیم چند دقیقه دیگ میام
دیانا:مرسی منتظرتم
نیکا:فدات میبینمت
دیانا:بای
لباسمو عوض کردم آرایشمو پاک کردم و منتظر نیکا موندم
صدای پای یکی اومد
تق تق تق
دیانا:بله؟
نیکا:میتونم بیام تو؟
دیانا:آره آره
نیکا:سلاااااام
دیانا:سلام
نیکا:چی شده؟
دیانا:بیا بشین
نیکا:جونم؟
دیانا:عااا خوب ببین امشب با ارسلان رفتیم بام بعدش......
نیکا:بعدش؟
دیانا:اومد نزدیکو چیز شد
نیکا:جدییییی؟
دیانا:اوم
نیکا:وووووییییییی
دیانا:هیسسسس آروم
نیکا:وااااای مبارکهههه
دیانا:چی مبارکه آروم صدامون میره
نیکا:ارسلان چه دلیلی داشته اینکارو بکنه خوب دوست داره اسکوللل
دیانا:وااای نمیدونم شاید فقط....
نیکا:😐😐
متین:نیکا نیکا
نیکا:بله؟؟
متین :ی دقیقه میای
نیکا:الان میام
نیکا:دیانا ب کسی فعلا چیزی نگو من برم شبت بخیر عروس مننن😂🤍
دیانا:شب بخیر پروع منننن😂💙
........
صبح با صدای ارسلان از خواب بلند شدم
ارسلان:دیانا دیانا پاشو
دیانا:چی شدههه
ارسلان:هیچی پاشو صبحانتو بخور میخوایم بریم بیرون
دیانا:خاک تو سرت ترسیدم
ارسلان:زود باش بیا پایین😂
مهناز:به به دختر قشنگم صبحت بخیر
دیانا:صبح شماعم بخیر عزیزم
صبحانمو خوردم
منو محراب و مهشاد و ارسلان و متین سوار ماشین شدیم
دیانا:کجا میخوایم بریم؟
محراب:پاساژ
متین:چرا نشستی پیاده شو دیگ
دیانا:هاع حواسم نبود
مهشاد:عاشقی عاشق😂
دیانا:مررررررض😂
#دیانا
نخواستم به ارسلان رو بدم سرمو انداختم پایین
بدون هیچ حرفی مثل جوجه اردک دنبال محراب راه افتادم داشتم به حرفای محراب و متین گوش میدادم که متوجه شدم صدا قطع شده
سرمو بالا بردم متین محراب غیب شده بودنننن
دیانا:محراااب متین؟
ارسلان:دیانا تو کجاییبیی
دیانا:متین و محراب کوشن؟
ارسلان:اونجا بودن
دیانا:اونجا که کسی نیس
ارسلان:وایسا زنگ بزنم
ارسلان:الو متین کجایین؟
متین:....
ارسلان:اها باشه باشه
دیانا:چی گفت؟
ارسلان:بیا بشینیم اینجا الان میان
روی صندلی نشسته بودم ارسلان نشست کنارم خودمو کشیدم اونور
ارسلان:بهم اعتماد نداری؟
دیانا: این چه کاری بود کردی هااا
ارسلان:ببین خوب من....
دیانا:چی؟
ارسلان:هیچی ولش کن ببخشید
باورم نمیشد این همون ارسلان مغرور بود؟ حس خوبی داشتم که باهام مهربون شده بود.....
میدونستین ۸ تا پارت گذاشتم 😂😔؟
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
وقتی رسیدیم
چراغ ها خاموش بود بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق واقعا نمیدونم باید چیکار کنم زنگ زدم به نیکا
دیانا:الو نیکا؟
نیکا:الو جانم؟
دیانا:نیکا یه ا.. تف.. ا.. قی اف.. ت. ا.. ده
نیکا:چی شده؟؟؟
دیانا:میتونی بیای پایین؟
نیکا:الاااان؟
دیانا:اوم
نیکا:الان من پیش متینم داریم برمیگردیم چند دقیقه دیگ میام
دیانا:مرسی منتظرتم
نیکا:فدات میبینمت
دیانا:بای
لباسمو عوض کردم آرایشمو پاک کردم و منتظر نیکا موندم
صدای پای یکی اومد
تق تق تق
دیانا:بله؟
نیکا:میتونم بیام تو؟
دیانا:آره آره
نیکا:سلاااااام
دیانا:سلام
نیکا:چی شده؟
دیانا:بیا بشین
نیکا:جونم؟
دیانا:عااا خوب ببین امشب با ارسلان رفتیم بام بعدش......
نیکا:بعدش؟
دیانا:اومد نزدیکو چیز شد
نیکا:جدییییی؟
دیانا:اوم
نیکا:وووووییییییی
دیانا:هیسسسس آروم
نیکا:وااااای مبارکهههه
دیانا:چی مبارکه آروم صدامون میره
نیکا:ارسلان چه دلیلی داشته اینکارو بکنه خوب دوست داره اسکوللل
دیانا:وااای نمیدونم شاید فقط....
نیکا:😐😐
متین:نیکا نیکا
نیکا:بله؟؟
متین :ی دقیقه میای
نیکا:الان میام
نیکا:دیانا ب کسی فعلا چیزی نگو من برم شبت بخیر عروس مننن😂🤍
دیانا:شب بخیر پروع منننن😂💙
........
صبح با صدای ارسلان از خواب بلند شدم
ارسلان:دیانا دیانا پاشو
دیانا:چی شدههه
ارسلان:هیچی پاشو صبحانتو بخور میخوایم بریم بیرون
دیانا:خاک تو سرت ترسیدم
ارسلان:زود باش بیا پایین😂
مهناز:به به دختر قشنگم صبحت بخیر
دیانا:صبح شماعم بخیر عزیزم
صبحانمو خوردم
منو محراب و مهشاد و ارسلان و متین سوار ماشین شدیم
دیانا:کجا میخوایم بریم؟
محراب:پاساژ
متین:چرا نشستی پیاده شو دیگ
دیانا:هاع حواسم نبود
مهشاد:عاشقی عاشق😂
دیانا:مررررررض😂
#دیانا
نخواستم به ارسلان رو بدم سرمو انداختم پایین
بدون هیچ حرفی مثل جوجه اردک دنبال محراب راه افتادم داشتم به حرفای محراب و متین گوش میدادم که متوجه شدم صدا قطع شده
سرمو بالا بردم متین محراب غیب شده بودنننن
دیانا:محراااب متین؟
ارسلان:دیانا تو کجاییبیی
دیانا:متین و محراب کوشن؟
ارسلان:اونجا بودن
دیانا:اونجا که کسی نیس
ارسلان:وایسا زنگ بزنم
ارسلان:الو متین کجایین؟
متین:....
ارسلان:اها باشه باشه
دیانا:چی گفت؟
ارسلان:بیا بشینیم اینجا الان میان
روی صندلی نشسته بودم ارسلان نشست کنارم خودمو کشیدم اونور
ارسلان:بهم اعتماد نداری؟
دیانا: این چه کاری بود کردی هااا
ارسلان:ببین خوب من....
دیانا:چی؟
ارسلان:هیچی ولش کن ببخشید
باورم نمیشد این همون ارسلان مغرور بود؟ حس خوبی داشتم که باهام مهربون شده بود.....
میدونستین ۸ تا پارت گذاشتم 😂😔؟
۲.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.