رمان بغلی من

رمان بغلی من


پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳

ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو**دم
دیانا: توی شوک بودم که یه *وسه ای دیگه به لپم زد
ارسلان: خنده ای از تعجبش کردم
دیانا: بازی گفتم ارسلان زشته
ارسلان: مشکلت چیه دلبرکم
دیانا: از خجالت داشتم آب میشدم از اینکه منو تو هنوز محرم نیستیم
ارسلان: چیزی نگفتم بعد یک ساعت سوار ماشین شدیم رفتیم سمت خونش
دیانا: مراقب خودت باش
ارسلان: دیانا خانم شما برای فرداشب حاضر شو با خانواده مزاحم میشیم
دیانا: تا اومدم از شوک دربیام و جوابشو بدم گازشو گرفت رفت از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم از محکم لبمو گاز میگرفتم تا از خوشحالی جیغ نکشم سریع درو باز کردم و وارد خونه شدم یاشار و دیدم که دستش تو جیب شلوار خونیگیش بود و داشت قربون صدقه ستایش میرفت
یاشار: جان یاشار چشم
دیانا: سلام داداش
یاشار: گوشی دختر ترسیدم کی اومدی
دیانا: همین الان کارت تموم شد میای کارت دارم
یاشار: چیزی شده
دیانا: نه سلام برسون
یاشار: اوکی برو تو
دیانا: وای چطوری بگم درسته من بزرگ ترم اما بالاخره داداشمه تمام ناخون هامو به دهنم گرفتم
یاشار: جونم آبجی قشنگم
دیانا: یاشار چیزه فردا برام داره خاستگار میاد
یاشار: آب تو گلوم پرید
دیانا: داداش خوبی آروم کوبیدم پشتش
یاشار: با ته مونده ای از سرفه نگاهش کردم
دیانا: سر پایین انداختم غریبه نیست می‌میشناسیمش
یاشار: کی هست حالا
دیانا: لبمو گاز گرفتم و پچ زدم ارسلان
یاشار: این دفعه واقعا شوکه شدم دختر تو چرا اینقدر رک حرف میزنی
دیانا: پاهامو آروم میکوبوندم به زمین آروم قرار نداشتم زاری گفتم داداش
یاشار: به سمتش رفتم و تو بغلم گرفتمش دستی به سرش کشیدم خوب نباید اینجوری بگی
دیانا: آخه یاشاره چیز نمیدونم چطوری بگم فردا میخوان بیان اینجا میدونم یکم بد گفتم اما چیکار کنم استرس دارم داداش
یاشار: کمی اخم کردم و گفتم برو بخواب تا فردا
دیانا: اونجوری اخم نکن برا منا
یاشار: تک خنده ای کردم و گفتم هنوز شوهر نکرده مارو دور ننداز
دیانا: بعد از کلی کلکل با یاشار رفتم تو اتاقم شماره ارسلان و گرفتم الو
ارسلان: سلام خوشگل خانم
دیانا: سلام رسیدی خونه
ارسلان: آره عزیزم
دیانا: میگم چیزی اون چیزی گه گفتی واقعا گفتی یا شوخی بود
ارسلان: به من میخوره سر همچین مسئله ای شوخی کنم دلبر
دیانا: یعنی واقعا میخوای بیای خواستگاری
دیدگاه ها (۰)

رمان بغلی من پارت ۱۲۴و۱۲۵و۱۲۶و۱۲۷و۱۲۸ارسلان: معلومه که میام ...

رمان بغلی منپارت ۱۲۹و۱۳۰ ارسلان: یه لحظه احساس کردم قلبم نمی...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط