the building infogyg پارت67
#the_building_infogyg #پارت67
چانیول
من:آهان شب بخیر
آچا:شب بخیر
بعد از اطمینان از خوابیدنش بلند شدم
و دفترچه رو برداشتم شروع کردم به
خوندن به وسطایی دفتر رسیدم
بیخیال شدم پس.یعنی آچا خاصه برایی همون پدربزرگ تا دیدش یاد
مادرش افتاد که دل.پسرش دزدید
اخلاقیاتش شبیه مادرش فک.کنم
گرفتم.خوابیدم صبح باصدایی
ترسناکی بلند شدم
من:یااا ترسیدم
آچا:باید عادت کنی درضمن من دیگه
قرار نیس فرار کنم پس زندگیت خیلی
سخت میشه بجنب باید بریم صبحانه
بخوریم
از پله ها پایین میرفتم اصلا دلم
نمیخواست از قدرتم استفاده کنم که
یهو صدایی جیغش اومد رویی نرده ها
نشست بود
آچا:آی چه حال میده شبیه سرسره اس.
رسید به من بایک دستم گرفتمش
گذاشتمش رویی پله ها
من:اولین قانون سرخوردن ممنوع! باید
راه بری
لباش آویزون شدش
آچا:خودش بچگی نکرده نمیزارع
دیگرونم شاد باشن
من:کی من مطمئن باش ازتو بیشتر
بچگی کردم
آچا:آره باشه تو راست میگی
حرصم درآورد نشستم رویی نرده اونم
پشتم نشوندم سر خوردیم آچا میخندید اولین بار بود صدایی خنده هایی بدون طعنشو میشنیدم نشستیم دور میز
من:حالا من بچگی کردم یانه؟
آچا:نه حرفمو پس میگیرم
من:اسم پدرت جینمو بود
آبمیوه پرید تو گلوش
آچا:ازکج..کجافهمیدی
من:اون دفتر تیکه اولش یکم خونده
بودم دیدم دست تویه فهمیدم
آچا:مثل اینکه لو رفتم اره پدرم جینمو
بودش برادر پدر تو
من:پس توخو...نه امکان نداره
آچا:منظورت چیه؟!
من:هیچی بخور که دیر شدش
آچا:باشه
نمیزارم بفهمه برادری داره هرجور شده
اون دفتر چه رو گم وگور میکنم وارد مدرسه شدیم کریس اومد پیشم
کریس:سلام چطوری؟!
من:خوبم دیشب نیومدی
کریس:آره نشد شرمنده
من:میخوایی بگم بفهمن دوست داره
یانه!:
کریس:چطوری میتونی:!
من:برو از اون خواهش کن کمکت کنه
به آچا اشاره کردم
کریس:مطمئنی یه آدم میتونه
من:دست کم نگیرش آچا بیا
آچا:هان باشه
اومد سمتمون با تعجب به کریس خیره
شدش
من:معرفی میکنم کریس دوستم
آچا:خوشبختم منم آچا هستم خوب
کارت چیه؟!
کریس:راستش من ازتون کمک میخوام
آچا:آهان! اگع بتونم خوشحال میشم
کریس:از دختری که اسمش میاست
آچا:گرفتم اون دختر رو دوست داری
میخوایی بدونی نظرش دربارت چیه
که پیش قدم شی
کریس دهنش واموند بوده
من:گفتم که بسپارش به این
آچا:اما شرمنده من نمیتونم....
کریس:چرا؟!لطفا
آچا:این قند غسل دادع نشده نپر وسط
حرفم چون باسوک راحت تره باید به
سوک بگم از زیر زبونش بکشه خوب.من برم
کریس:ممنونم اگه درست بشه قول
میدم اگه چان بزارع ببرمتون هرجا
میخواین
آچا:آیا شهربازی موجود است اینجا
من:آره
آچا:پس همونجا ببرمون من بای
چانیول
من:آهان شب بخیر
آچا:شب بخیر
بعد از اطمینان از خوابیدنش بلند شدم
و دفترچه رو برداشتم شروع کردم به
خوندن به وسطایی دفتر رسیدم
بیخیال شدم پس.یعنی آچا خاصه برایی همون پدربزرگ تا دیدش یاد
مادرش افتاد که دل.پسرش دزدید
اخلاقیاتش شبیه مادرش فک.کنم
گرفتم.خوابیدم صبح باصدایی
ترسناکی بلند شدم
من:یااا ترسیدم
آچا:باید عادت کنی درضمن من دیگه
قرار نیس فرار کنم پس زندگیت خیلی
سخت میشه بجنب باید بریم صبحانه
بخوریم
از پله ها پایین میرفتم اصلا دلم
نمیخواست از قدرتم استفاده کنم که
یهو صدایی جیغش اومد رویی نرده ها
نشست بود
آچا:آی چه حال میده شبیه سرسره اس.
رسید به من بایک دستم گرفتمش
گذاشتمش رویی پله ها
من:اولین قانون سرخوردن ممنوع! باید
راه بری
لباش آویزون شدش
آچا:خودش بچگی نکرده نمیزارع
دیگرونم شاد باشن
من:کی من مطمئن باش ازتو بیشتر
بچگی کردم
آچا:آره باشه تو راست میگی
حرصم درآورد نشستم رویی نرده اونم
پشتم نشوندم سر خوردیم آچا میخندید اولین بار بود صدایی خنده هایی بدون طعنشو میشنیدم نشستیم دور میز
من:حالا من بچگی کردم یانه؟
آچا:نه حرفمو پس میگیرم
من:اسم پدرت جینمو بود
آبمیوه پرید تو گلوش
آچا:ازکج..کجافهمیدی
من:اون دفتر تیکه اولش یکم خونده
بودم دیدم دست تویه فهمیدم
آچا:مثل اینکه لو رفتم اره پدرم جینمو
بودش برادر پدر تو
من:پس توخو...نه امکان نداره
آچا:منظورت چیه؟!
من:هیچی بخور که دیر شدش
آچا:باشه
نمیزارم بفهمه برادری داره هرجور شده
اون دفتر چه رو گم وگور میکنم وارد مدرسه شدیم کریس اومد پیشم
کریس:سلام چطوری؟!
من:خوبم دیشب نیومدی
کریس:آره نشد شرمنده
من:میخوایی بگم بفهمن دوست داره
یانه!:
کریس:چطوری میتونی:!
من:برو از اون خواهش کن کمکت کنه
به آچا اشاره کردم
کریس:مطمئنی یه آدم میتونه
من:دست کم نگیرش آچا بیا
آچا:هان باشه
اومد سمتمون با تعجب به کریس خیره
شدش
من:معرفی میکنم کریس دوستم
آچا:خوشبختم منم آچا هستم خوب
کارت چیه؟!
کریس:راستش من ازتون کمک میخوام
آچا:آهان! اگع بتونم خوشحال میشم
کریس:از دختری که اسمش میاست
آچا:گرفتم اون دختر رو دوست داری
میخوایی بدونی نظرش دربارت چیه
که پیش قدم شی
کریس دهنش واموند بوده
من:گفتم که بسپارش به این
آچا:اما شرمنده من نمیتونم....
کریس:چرا؟!لطفا
آچا:این قند غسل دادع نشده نپر وسط
حرفم چون باسوک راحت تره باید به
سوک بگم از زیر زبونش بکشه خوب.من برم
کریس:ممنونم اگه درست بشه قول
میدم اگه چان بزارع ببرمتون هرجا
میخواین
آچا:آیا شهربازی موجود است اینجا
من:آره
آچا:پس همونجا ببرمون من بای
۶.۲k
۰۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.