فصل شب دردناک

فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۰۱

از ساعت شیش صبح بیدار شده بود و هر کاری کرد ولی خواب به چشم اش نمی‌امد رو تخت نشست و معنی این ناخوابی را فهمید دیشب از کار زیاد نتوانست عطر خودش را همراه خودش بیاره رو تخت پس از رو تخت بلند شد سمته ساکش رفت جلوش نشست و زیپش‌را باز کرد و همان پیراهن آبی رنگ ات را برداشت و سمته تخت رفت دراز کشید و اون هودی را بو کشید نفس عميقی کشید و اون هودی را بغل گرفت در این یک ماه چی تعغیر کرده بود برایه جونکوک !
‌‌‌‌‌. ________

تقی به در زده شد ولی باز هم بیدار نشد ... ایل سونگ وارد اتاق شد و سمته تخت ات رفت خواهرش آروم خواب بود پس رو تخت نشست و دستش را گذاشت رو شانه خواهرش کمی تکونش داد و گفت
ایل سونگ : ات عزیزم
دختره از خواب بیدار شد و با ترس و نفس های تندی و بدنش میلرزید
ایل سونگ نگران دستش را گرفت ولی اون زود دستش را پس زد دستی تو موهایش کشید
ایل سونگ: چی شده ات کابوس دیدی
ات سری تکون داد و آب دهنش را قورت داد
ایل سونگ: چیزی نیست اون فقد یک خواب بود لطفا آروم باش
ات : اوهمم
ایل سونگ: پاشو برو دوش بگیر لباس مناسبی بپوش و بیا صبحونه بخور زود باش وقت دکتر گرفت باشه
ات : من نمیرم
ایل سونگ: باید بیای زود باش من میرم پایین
ایل سونگ سمته در رفت و از اتاق خارج شد دختره نفس عميقي از ته دلش کشید و سمته کمد لباس رفت .. هیچ توجهی به لباس نداشت پس لباس ساده ای برداشت سمته حمام رفت
اسلاید دو لباس ات
____________

شلوار مشکی تنگ را با هودی سفید رنگ پوشیده و موهایش را شانه زد ساعت مچی اش را رو دستش بست و گوشی اش را برداشت به فکر اش رسید امروز ماشین دیگی را سوار شه سمته کمد رفت و دستش را دراز کرد تا سوئچ ماشین را برداره ناگهانی جعبه کوچیکی از بالا یر کمد افتاد
جونکوک با اخم رو پیشانی و همچنین کنجکاو به جعبه ای که حال شکسته بود خیره شده بود دست از کشتن سویج ماشین برداشت و سمته جعبه رفت فقد یک کاغذ توش بود با برداشتن کاغذ سمته تخت رفت و نشست کم کم کاغذ را باز کرد و دست خط خواهرش سوجین را دید
شروع به خواندنش کرد
دیدگاه ها (۸۲)

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۱۰۲میدونم این نامه یه روز به دستت میره ...

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۱۰۴ایل سونگ: با شمام هر دوتا شما نباید ...

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۱۰۰خوابش نمی‌آمد صدا های مهمان ها تمام ...

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۹۹ درد هرکس را طبیبی داده ای رنج هرکس ر...

دوست پسر دمدمی مزاج

میگفت در آستانه جدایی بودیم یک شبخسته از شیفت اومدم رو تخت ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط