سناریو وقتی که
سناریو: (وقتی که....)
بخاطر پدرت که مأموریت مهمی داشته از سئول نقل مکان کرده بودید به گانگنام و به همین دلیل میرفتی مدرسه دیگه و از دوستات جدا میشدی، خیلی از این موضوع ناراحت بودی هیچکسی هم نداشتی که کنارت باشه تو از ۹ سالگی مجبور شده بودی بخاطر کار پدرت هعی نقل مکان کنی و این اذیتت میکرد اما با اینکه از دوستات دور بودی بازم بهت زنگ میزدن و هواتو داشتن حتی با همدیگه قرار میزاشتین همو ببینید، داشتی آماده میشدی که بری به مدرسه جدیدت، خوب خودتو تو آینه از سر تا پاتو نگاه کردی و بعد از اینکه مطمئن شدی همه کارا رو انجام دادی، کولت رو برداشتی و بعد قفل کردن در خونه راهیه مدرسه شدی، پدرت بهت گفته بود ایا برات سرویس بزاره یا نه؟ ولی تو خودت قبول نکردی و ترجیح دادی پیاده بری
(۱۰دقیقه بعد)
بالاخره رسیدی به مدرسه و بعد بالا رفتن از پله های حیاط رفتی سراغ دختر مدیر، دری زدی و بعد شنیدن صدای"بیا تو!"رفتی داخل و در رو پشت سرت بستی
(بعد یه ربع)
مدیر: امیدوارم سال خوبی داشته باشی!
ات: ممنونم.... -در رو بستی
تو راهرو داشتی راه میرفتی و دنبال کلاس مورد نظرت بودی، تو سال وسطی بودی و نمیتونستی کلاستو پیدا کنی که به یه اکیپ پسرونه برخوردی، تصمیم گرفتی از اونا بپرسی که کلاس کجاست
ات: عاممم...سلام...ببخشید!
درحال خندیدن راجب موضوعی بودن که با صدای تو خندشون متوقف شد و سرشونو به سمتت برگردوندنو نگات کردن
بنگ چان: سلام...چیزی شده؟
ات: راستش من تازه اومدم اینجا و چون آشنایی از اینجا ندارم نمیدونم کلاسم کجاست
بنگ چان: خب سال چندمی ای؟
ات: سال وسطی
بنگ چان: خب سال وسطی ها تو این ساختمون نیستن باید بری ساختمون دومی
ات: آها...مرسی -رفتی
بعد رفتنت اونا داشتن با چشماشون به رفتنت نگاه میکردن
لینو: چه مؤدبه
سونگمین: اوهوم
چانگبین: حداقل مثله دخترای اینجا پیکمی و نچسب نیست
سونگمین: من که فکر میکردیم خوشت میاد
چانگبین: نه! حالمو بهم میزنن
سونگمین: اوه اوه اوههه...نکنه اینو در نظر گرفتی -نگاه شیطنت آمیز
چانگبین: قیافه جدی- ببند
بنگ چان: خب دیگه بسه بریم که الان زنگ میخوره
ات:
بعد اینکه فهمیدم کلاسم کجاست زود رفتم سمت ساختمونی که کلاسم توش بود، به محض اینکه وارد کلاس شدم زنگ خورد و همه داشتن میرفتن سر کلاسشون منم زود رفتم یه میز پیدا کردم و نشستم
ات: امیدوارم اینجا جای کسی نبوده باشه
همه اومده بودن و معلممون اومد داخل و بعد یکم صحبت، شروع کرد به معرفی دانش آموز جدید یعنی من!
معلم: خب بچه ها امروز یه دانش آموز تازه وارد داریم که تازه اومدن به اینجا، بلند شو و بیا خودتو با همه آشنا کن
ات: ببند شدن و رفتن پیش معلم- سلام من شین ات هستم و از آشنایی پاهاتون خوشبختم
بخاطر پدرت که مأموریت مهمی داشته از سئول نقل مکان کرده بودید به گانگنام و به همین دلیل میرفتی مدرسه دیگه و از دوستات جدا میشدی، خیلی از این موضوع ناراحت بودی هیچکسی هم نداشتی که کنارت باشه تو از ۹ سالگی مجبور شده بودی بخاطر کار پدرت هعی نقل مکان کنی و این اذیتت میکرد اما با اینکه از دوستات دور بودی بازم بهت زنگ میزدن و هواتو داشتن حتی با همدیگه قرار میزاشتین همو ببینید، داشتی آماده میشدی که بری به مدرسه جدیدت، خوب خودتو تو آینه از سر تا پاتو نگاه کردی و بعد از اینکه مطمئن شدی همه کارا رو انجام دادی، کولت رو برداشتی و بعد قفل کردن در خونه راهیه مدرسه شدی، پدرت بهت گفته بود ایا برات سرویس بزاره یا نه؟ ولی تو خودت قبول نکردی و ترجیح دادی پیاده بری
(۱۰دقیقه بعد)
بالاخره رسیدی به مدرسه و بعد بالا رفتن از پله های حیاط رفتی سراغ دختر مدیر، دری زدی و بعد شنیدن صدای"بیا تو!"رفتی داخل و در رو پشت سرت بستی
(بعد یه ربع)
مدیر: امیدوارم سال خوبی داشته باشی!
ات: ممنونم.... -در رو بستی
تو راهرو داشتی راه میرفتی و دنبال کلاس مورد نظرت بودی، تو سال وسطی بودی و نمیتونستی کلاستو پیدا کنی که به یه اکیپ پسرونه برخوردی، تصمیم گرفتی از اونا بپرسی که کلاس کجاست
ات: عاممم...سلام...ببخشید!
درحال خندیدن راجب موضوعی بودن که با صدای تو خندشون متوقف شد و سرشونو به سمتت برگردوندنو نگات کردن
بنگ چان: سلام...چیزی شده؟
ات: راستش من تازه اومدم اینجا و چون آشنایی از اینجا ندارم نمیدونم کلاسم کجاست
بنگ چان: خب سال چندمی ای؟
ات: سال وسطی
بنگ چان: خب سال وسطی ها تو این ساختمون نیستن باید بری ساختمون دومی
ات: آها...مرسی -رفتی
بعد رفتنت اونا داشتن با چشماشون به رفتنت نگاه میکردن
لینو: چه مؤدبه
سونگمین: اوهوم
چانگبین: حداقل مثله دخترای اینجا پیکمی و نچسب نیست
سونگمین: من که فکر میکردیم خوشت میاد
چانگبین: نه! حالمو بهم میزنن
سونگمین: اوه اوه اوههه...نکنه اینو در نظر گرفتی -نگاه شیطنت آمیز
چانگبین: قیافه جدی- ببند
بنگ چان: خب دیگه بسه بریم که الان زنگ میخوره
ات:
بعد اینکه فهمیدم کلاسم کجاست زود رفتم سمت ساختمونی که کلاسم توش بود، به محض اینکه وارد کلاس شدم زنگ خورد و همه داشتن میرفتن سر کلاسشون منم زود رفتم یه میز پیدا کردم و نشستم
ات: امیدوارم اینجا جای کسی نبوده باشه
همه اومده بودن و معلممون اومد داخل و بعد یکم صحبت، شروع کرد به معرفی دانش آموز جدید یعنی من!
معلم: خب بچه ها امروز یه دانش آموز تازه وارد داریم که تازه اومدن به اینجا، بلند شو و بیا خودتو با همه آشنا کن
ات: ببند شدن و رفتن پیش معلم- سلام من شین ات هستم و از آشنایی پاهاتون خوشبختم
- ۲۲.۶k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط