پارت ۲۹
پارت ۲۹
عشق_همیشگی
سوبیک هیانگ ویو:
حس کردم چیزی رومه ک پاشدم...
دیدم تهیونگ جفتمه و پاهاش رومه و داره گردن و ترقوه هامو میبوسه...
سوبیک هیانگ:: پ..پاشو
تهیونگ:: نمخام
سوبیک هیانگ:: برو بیرون ازت بدم میاد
تهیونگ:: اومدم داخل دیدم حتی یه پتو رو خودت نکشوندی لباس تنت کردم سرما نخوری
سوبیک هیانگ:: سرما بخورم...بتوچه؟!
تهیونگ:: زنم سرما بخوره تهیونگ میمیره
سوبیک هیانگ:: حالم از حرفات بهم میخوره میخام بلند شم د برو
تهیونگ پاشد و رفت نشست رو صندلی رو ب روش...
سوبیک هیانگ:: درو باز کن برم
تهیونگ:: نچ
سوبیک هیانگ:: میخام برم دستشویی
تهیونگ:: اون درو ک میبینی بری توش حمامم داره
سوبیک هیانگ:: میخام برم خونه
تهیونگ:: خونت اینجاست
سوبیک هیانگ:: تو ب این اتاق تاریک و کوچیک ک توش زندانیم میگی خونه؟!🥺
تهیونگ:: بسه سوبیک هیانگ میتونی آدم بشی و دوباره...
سوبیک هیانگ:: تو آدم شو عوضی
تهیونگ:: بسه عزیزم میخای بریم بیرون؟!
سوبیک هیانگ:: نمیخام نه...میخام برم خونم تنهایی زندگیمو بگذرونم
تهیونگ:: ببین عشقم...
سوبیک هیانگ:: مرده شور ببره این عشق کوفتیو ک گند زد ب زندگیم عشق تو همچیمو نابود کرد حتی خودتو...لعنت ب عشقمون
تهیونگ:: ت..تو چی گفتی؟؟؟!!! لعنت ب عشقمون؟! حیف نمیتونم...وگرنه میدونستم چیکارت کنم
سوبیک هیانگ:: هرغلطی ک دلت میخواد بکن...
تهیونگ:: غرورمو میشکوندی بهتر از این بود ک قلبمو برای بار هزارم بشکونی🙂
بعدش تهیونگ رفت...
سوبیک هیانگ ویو:
نمیدونم چرا اما با گفتن اون حرفش دلم ریخت...عذاب وجدان گرفتم و بغضم ترکید...
..................................
جیمین:: هیونجین رو چیکار کنیم؟!
تهیونگ:: بکشینش...
جیمین:: چشم
بعد جیمین داشت میرفت
تهیونگ:: صبر کن...ولش کنین بره،نمیخام بازم بدستورم یکی دیگه کشته شه
جیمین:: ب..باشه😳
جیمین رفت و تهیونگم رفت تو اتاقش عصبی زل زد ب اینه...
تهیونگ ویو:
دیگه خسته شدم بس غم و عصبانیت عشقمو دیدم...من میخام شاد و خوشبختش کنم...ن اینکه ب درداش اضافه کنم...
بعد تهیونگ پاشد رفت تو سالن...
عاجوما:: ناهار امادس عاقا
تهیونگ:: اوکی الان میام
تهیونگ دستاشو شست و رفت تو اتاق سوبیک هیانگ...
تهیونگ:: س..سوبیک هیانگم😳
سوبیک هیانگ:: حق..حق ب..بروو
تهیونگ رفت نشست پیشش و اونو رو پاهاش نشوند...
تهیونگ:: مگه نگفتم حق نداری گریه کنی هوم؟!
سوبیک هیانگ داشت اشکاشو پاک میکرد ک تهیونگ دستاشو گرفت و خودش پاکشون کرد...
بدون حرف سوبیک هیانگ رو بغل کرد و برد دست صورتشو شست
بعد از اتاق اومد و بردش تو سالن...
رفت و نشست رو صندلی برای ناهار و سوبیک هیانگ رو هم نشوند رو پاهاش...
Like?!
عشق_همیشگی
سوبیک هیانگ ویو:
حس کردم چیزی رومه ک پاشدم...
دیدم تهیونگ جفتمه و پاهاش رومه و داره گردن و ترقوه هامو میبوسه...
سوبیک هیانگ:: پ..پاشو
تهیونگ:: نمخام
سوبیک هیانگ:: برو بیرون ازت بدم میاد
تهیونگ:: اومدم داخل دیدم حتی یه پتو رو خودت نکشوندی لباس تنت کردم سرما نخوری
سوبیک هیانگ:: سرما بخورم...بتوچه؟!
تهیونگ:: زنم سرما بخوره تهیونگ میمیره
سوبیک هیانگ:: حالم از حرفات بهم میخوره میخام بلند شم د برو
تهیونگ پاشد و رفت نشست رو صندلی رو ب روش...
سوبیک هیانگ:: درو باز کن برم
تهیونگ:: نچ
سوبیک هیانگ:: میخام برم دستشویی
تهیونگ:: اون درو ک میبینی بری توش حمامم داره
سوبیک هیانگ:: میخام برم خونه
تهیونگ:: خونت اینجاست
سوبیک هیانگ:: تو ب این اتاق تاریک و کوچیک ک توش زندانیم میگی خونه؟!🥺
تهیونگ:: بسه سوبیک هیانگ میتونی آدم بشی و دوباره...
سوبیک هیانگ:: تو آدم شو عوضی
تهیونگ:: بسه عزیزم میخای بریم بیرون؟!
سوبیک هیانگ:: نمیخام نه...میخام برم خونم تنهایی زندگیمو بگذرونم
تهیونگ:: ببین عشقم...
سوبیک هیانگ:: مرده شور ببره این عشق کوفتیو ک گند زد ب زندگیم عشق تو همچیمو نابود کرد حتی خودتو...لعنت ب عشقمون
تهیونگ:: ت..تو چی گفتی؟؟؟!!! لعنت ب عشقمون؟! حیف نمیتونم...وگرنه میدونستم چیکارت کنم
سوبیک هیانگ:: هرغلطی ک دلت میخواد بکن...
تهیونگ:: غرورمو میشکوندی بهتر از این بود ک قلبمو برای بار هزارم بشکونی🙂
بعدش تهیونگ رفت...
سوبیک هیانگ ویو:
نمیدونم چرا اما با گفتن اون حرفش دلم ریخت...عذاب وجدان گرفتم و بغضم ترکید...
..................................
جیمین:: هیونجین رو چیکار کنیم؟!
تهیونگ:: بکشینش...
جیمین:: چشم
بعد جیمین داشت میرفت
تهیونگ:: صبر کن...ولش کنین بره،نمیخام بازم بدستورم یکی دیگه کشته شه
جیمین:: ب..باشه😳
جیمین رفت و تهیونگم رفت تو اتاقش عصبی زل زد ب اینه...
تهیونگ ویو:
دیگه خسته شدم بس غم و عصبانیت عشقمو دیدم...من میخام شاد و خوشبختش کنم...ن اینکه ب درداش اضافه کنم...
بعد تهیونگ پاشد رفت تو سالن...
عاجوما:: ناهار امادس عاقا
تهیونگ:: اوکی الان میام
تهیونگ دستاشو شست و رفت تو اتاق سوبیک هیانگ...
تهیونگ:: س..سوبیک هیانگم😳
سوبیک هیانگ:: حق..حق ب..بروو
تهیونگ رفت نشست پیشش و اونو رو پاهاش نشوند...
تهیونگ:: مگه نگفتم حق نداری گریه کنی هوم؟!
سوبیک هیانگ داشت اشکاشو پاک میکرد ک تهیونگ دستاشو گرفت و خودش پاکشون کرد...
بدون حرف سوبیک هیانگ رو بغل کرد و برد دست صورتشو شست
بعد از اتاق اومد و بردش تو سالن...
رفت و نشست رو صندلی برای ناهار و سوبیک هیانگ رو هم نشوند رو پاهاش...
Like?!
۱۵.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۲