پارت۲۴
تهیونگ:: دوست پسر جدیدپیدا کردی؟!
سوبیک هیانگ:: من با کسی دیگه نمیرم عمرا
تهیونگ:: اما چیزی ک من تو رستوران دیده بودم یچیز دیگه میگه...
سوبیک هیانگ:: ا..اون صاحب کافس دعوتم کرد همین
تهیونگ:: ببین هشدار اخره دیگه نبینم جایی کار کنی...من خرجتو میدم...زودم برمیگردی پیشم
سوبیک هیانگ:: گمشو بیرون...الان
تهیونگ:: حرفی دیگه ندارم بای...
تهیونگ با عصبانیت زود زد بیرون و سوبیک هیانگ هم نشست رو مبل و بغضش گرفت...
سوبیک هیانگ:: لنتی چق دلم واسش تنگ شده بود😔🥺
تهیونگ سوار ماشینش شد و رفت به جایی ک آدماش اونجان و...
درو واسش باز کردن و رفت داخل
همه بهش احترام میزاشتن و خوش آمد گویی میگفتن...
خیلیم ازش میترسیدن
بلاخره بزرگترین و قدرتمندترین مافیای سئول بود...
تهیونگ:: جیمین
(جیمین دوست صمیمی تهیونگه ک باش کار میکنه...)
جیمین:: جونم
تهیونگ:: میخام فردا یکاری واسم کنی
چندنفرم باید همرات ببری...
جیمین:: تو جون بخواه
سوبیک هیانگ تو آشپزخانه نودلشو آماده کرد و رفت نشست رو صندلی...
شروع کرد به خوردنش...
بدون اینکه متوجه بشه اشک میریخت...
چند مین بعد به خودش اومد و دید داره گریه میکنه...
سوبیک هیانگ:: ح..حتما بخاطراینکه نودل تنده آره ،،،اما تند نیست...
سوبیک هیانگ خودش میدونست بخاطر تهیونگ اینجوری شده اما سعی داشت خودشو قانع کنه ک حتی نباید بهش فکر کنه...
چند مین بعد غذاشو تموم کرد و رفت نشست رو کاناپه...
کم کم خابش برد و همونجا موند...
پرش زمانی صبح...
سوبیک هیانگ ویو:
بااحساس گرمی بلند شدم...
سوبیک هیانگ:: اههه چ گرمه...هااااا خاک تو سرم دیرم شد اصن من اینجا چیکار میکنم...
سوبیک هیانگ با عجله رفت دستشویی و بعد دست صورتشو شست و رفت تو اتاق
تندتند لباس عوض کرد یه آرایش ساده کرد و از اتاق دراومد
زود رفت تو آشپزخونه و یه نون برداشت و توش پنیر ریخت🗿
تا کفش پوشید و رفت بیرون خوردش...
خاست بره تاکسی بگیره...
سوبیک هیانگ ویو:
داشتم سریع میرفتم چون دیرم شده بود
یهو ینفر از پشت جلوی دهنمو گرفت و تو دستش یه پارچه بود...
وقتی بوی اون پارچه خورد ب دماغم همه جا تاریک شد...
سوبیک هیانگ بیهوش شده بود...
بردنش تو ماشین و راه افتادن رفتن ب یه عمارت خیلی بزرگ...
جیمین:: اوردیمش...
تهیونگ:: بدون اینکه زره ای اذیت بشه بزارینش تو اتاق مخصوصش و درو بروش قفل کنین
& چشم
جیمین:: خب همچی اوکی شد
تهیونگ:: چرا بیهوشه هنوز؟! چقد از اون ماده ریختی رو پارچه؟!
جیمین:: نگران نباش بیست مین دیگه بهمش میاد...میگم میخای چیکارش کنی؟!
تهیونگ:: عشقمه،پیش خودم نگهش میدارم
جیمین:: بعید میدونم اون...
تهیونگ:: جیمین تو یکی دهنتو ببند و برو
جیمین:: باشه بابا
تهیونگ:: میرم یکم استراحت کنم...
جیمین:: باشه منم میرم ب کارام برسم...
Like?!