پارت

#پارت163

بهنام خندیدوگفت:
_خیلی دوست داشتم بیام نامردا .

فرشید_توکه الان بهت بیشترخوش میگذره!

بهنام_آره اینوگل گفتی،
الان اینجابیشترخوش میگذره!

روزبه بوقی زدو دستش رابه معنای

"چی شد"

در هوا تکان داد!

فرشیدروبه آیفون گفت:

_من برم دیگه،توام دست ازاین کارات بردار،آخروعاقبت نداره!فعلا

بهنام متوجه ی معنای حرف فرشید نشده بود خدافظی کرد وآیفون را گذاشت.

فرشید سوار ماشین شدودستش راجلوی دهانش گذاشت وگفت:

_عه عه عه عه،پسره ی پرو!
زل میزنه توچشام میگه!
خیلی دوس داشتم بیام ولی اینجاداره بیشتر خوش میگذره!

روزبه همان طور که فرمان ماشین رامی چرخاند گفت:
...
دیدگاه ها (۱)

#پارت164"روزبه"روزبه همان طور که فرمان ماشین رامی چرخاند گفت...

#پارت165"عاطفه"لباس پوشیده وآماده درپذیرایی نشسته ومنتظر تما...

#پارت162"فرشید"روزبه دم در خانه بهنام ، ماشین رانگه داشت!به ...

#پارت161روزبه با ابروهای بالا پریده گفت :_کی بود ؟فرشید هوفی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط