پارت165
#پارت165
"عاطفه"
لباس پوشیده وآماده درپذیرایی نشسته ومنتظر تماس مهری بود!
باگوشی اش مشغول بودکه غزاله کنارش نشست!
_نیومده کجا بسلامتی؟
عاطفه سرش رابالاگرفت وبالبخند حرص درآوری گفت :
_شام مهمون یکی ازدوستامم!
غزاله پوزخندی زدوگفت:
_قدیما!فقط مرجان دوستت بود!الان کلی دوستای جدیدپیداکردی؟!خبراییه؟
عاطفه پاروی پاانداخت و با خونسردی گفت:
_ناراحتی که دوستای جدیدپیداکردم؟!
توکه همیشه شاکی بودی که چراهمش تواتاقم!
چی شد؟حالاناراحتی که داری خوشحالیم رومیبینی؟!
غزاله عصبی وبااخم گفت:
_بفهم داری باکی حرف میرنی!
ازجاپاشدوبه سمت پله هارفت!
بهرام فردامیخواد بیاد ببینتت! هرجامیری شب برگرد.
عاطفه خیره به رفتن غزاله پوزخندی زدوگفت:
_مرسی که اینقدنگرانمی!
پوفی کردوبه مبل تکیه داد!
همیشه وقتی حالش خوب بود!
غزاله بایدحال خوبش را به هم میزد! اصن این جزبرنامه هایش بود!
محال بود این کار را نکند!
نفس عمیقی کشیدو برای ازبین رفتن عصبانیتش!سعی کرد به فرشیدودعوت اش فکرکند.
...
"عاطفه"
لباس پوشیده وآماده درپذیرایی نشسته ومنتظر تماس مهری بود!
باگوشی اش مشغول بودکه غزاله کنارش نشست!
_نیومده کجا بسلامتی؟
عاطفه سرش رابالاگرفت وبالبخند حرص درآوری گفت :
_شام مهمون یکی ازدوستامم!
غزاله پوزخندی زدوگفت:
_قدیما!فقط مرجان دوستت بود!الان کلی دوستای جدیدپیداکردی؟!خبراییه؟
عاطفه پاروی پاانداخت و با خونسردی گفت:
_ناراحتی که دوستای جدیدپیداکردم؟!
توکه همیشه شاکی بودی که چراهمش تواتاقم!
چی شد؟حالاناراحتی که داری خوشحالیم رومیبینی؟!
غزاله عصبی وبااخم گفت:
_بفهم داری باکی حرف میرنی!
ازجاپاشدوبه سمت پله هارفت!
بهرام فردامیخواد بیاد ببینتت! هرجامیری شب برگرد.
عاطفه خیره به رفتن غزاله پوزخندی زدوگفت:
_مرسی که اینقدنگرانمی!
پوفی کردوبه مبل تکیه داد!
همیشه وقتی حالش خوب بود!
غزاله بایدحال خوبش را به هم میزد! اصن این جزبرنامه هایش بود!
محال بود این کار را نکند!
نفس عمیقی کشیدو برای ازبین رفتن عصبانیتش!سعی کرد به فرشیدودعوت اش فکرکند.
...
۶۰۱
۱۴ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.