پارت

#پارت161

روزبه با ابروهای بالا پریده گفت :

_کی بود ؟

فرشید هوفی کشید و کلافه گفت :

+محمد بود !
قرار بود برگشتم تهران بگم بهش یادم رفت ...

روزبه_خب ؟ از کجا فهمیده؟

فرشید ناراحت کنار روزبه ، لبه ی تخت نشست ....

_از بهنام پرسیده...
حالام میگه شام بیا رستوران...

روزبه خندید وگفت:

+خب برو...

فرشید چپ چپ نگاهی کرد و سرش را تکان داد.
روزبه ک خوب میدانست درد فرشید چ بود ؟
دلش میخواست با عاطفه بیرون برود و حالا محمد تمام برنامه ها و نقشه هایش را ب هم ریخته بود!
این را هم میدانست ک الان فرشید به خون محمد تشنه است...


+خب این ک غصه ای نداره !
دخترام دعوت کن...

فرشید سرش را محکم بالا گرفت .
صدای ترق وتروق گردنش در آمد و بلند آخی گفت .

روزبه برق شادی را در چشمانش دید !
خندیدو ضربه ی آرامی ب کمرش زد:

+چ از خدا خواسته...


...
دیدگاه ها (۳)

#پارت162"فرشید"روزبه دم در خانه بهنام ، ماشین رانگه داشت!به ...

#پارت163بهنام خندیدوگفت:_خیلی دوست داشتم بیام نامردا .فرشید_...

#پارت160"فرشید"+حسابی خوشتیپ کنیا ...به سمت روزبه برگشت و هو...

#پارت159+فکر خاصی نیست ، فقط من زنگ میزنم به مهرنوش و ازش می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط