پارت6
پارت6
رمان از زبان عرشیا
هوف خسته شدم اخر سر تموم شد
رفتم خونه
من:وای فاطمه خسته شدم اخر سر تموم شد
دارم با رویای فاطمه زندگی می کنم هر روز باهاش حرف می زنم باهاش می خندم من بعد ترین کارم خیانت به اون بود بعد فهمیدن این که فاطمه بارداره دنبالش گشتم نبود خیلی از خودم عصبی بودم اگه اون روز کیانا می دیدم الان داشتم با فاطمه بچه ام زندگی می کردم ولش الان عرشیا همش میره بیرون ایش یه زنگ بزنم تصویری ببینم چیکار می کنه
جواب داد من کدوم گوری احمق
یه دختر بچه بود
دختره: اه بی ادب
من: تو کی
دختره:درلا
من:درلا عرشیا کجاس
دختره: ماما و خاله
من:برو بده بهش
دختره:الان به عکو احمق میدم
این بچه هم میدونه احمقه عرشیا
دست دختره بچه خورد دربین موبایل عوض شد خونه شون قشنگ بوداااا
طرف یه زنه گرفت سفید پوشیده بود داشت یه کاری می کرد
دختره:ماما عکو کو
زنه سرشو اورد بالا چی این که
فاطمه:تو حیاط
دختره دوید داد به عرشیا
دختره: احمق بیا
عرشیا: اگه به فاطمه نگفتم فش دادی
اه توی امیر جانم
من:بعدن زنگ می زنم فعلا
یعنی چی یعنی فاطمه ایرانه عرشیا هم اونجاس بس بگو چرا یه ماه دوماه مرخصی می گیره یعنی می دونست از اول
اون دختره بچه دختر منه وای خدا
رمان از زبان عرشیا
به امیر شک کردم رفتم تو سالن
من:دریا بیا دریا بیا
دریا:هااااا
فاطمه:چی شده عرشیا
مانل:چته
رفتم کنار دریا
من:دریا عزیزم اون اقاه که بهم زنگ زده بود چیا پرسید
دریا:همون که موهاش خوشگل بود
من:اره
دریا:اسمو پرسید بعدم گفت تو کجای
من:خب عزیزم تو که مامان فاطمه نشون ندادی کا یا عکسا رو
دریا:ایش
رفت بالا
فاطمه:چی شده
من:امیر تصویری زنگ زده بود گوشی دست دریا بود اونم جواب داد بعد به من داد گوشی امیر گفت بعدن زنگ می زنع
فاطمه:وای خدا
مانل:دیر یا زود باید می فهمید
فاطمه:عرشیا سریع بهش زنگ بزن
من:شک می کنع
مانل:ولش ناهار بده
فاطمه:میز و چیدم
رفتیم اشپز خونه دریا داشت تمام تهدیگ ها رو می خورد
کل صورتش زرد شده بود
همه خندیدیم
دریا:ها چیه گتمه
من:دریا گشنه نه گتمه
دریا:ایش
رمان از زبان عرشیا
هوف خسته شدم اخر سر تموم شد
رفتم خونه
من:وای فاطمه خسته شدم اخر سر تموم شد
دارم با رویای فاطمه زندگی می کنم هر روز باهاش حرف می زنم باهاش می خندم من بعد ترین کارم خیانت به اون بود بعد فهمیدن این که فاطمه بارداره دنبالش گشتم نبود خیلی از خودم عصبی بودم اگه اون روز کیانا می دیدم الان داشتم با فاطمه بچه ام زندگی می کردم ولش الان عرشیا همش میره بیرون ایش یه زنگ بزنم تصویری ببینم چیکار می کنه
جواب داد من کدوم گوری احمق
یه دختر بچه بود
دختره: اه بی ادب
من: تو کی
دختره:درلا
من:درلا عرشیا کجاس
دختره: ماما و خاله
من:برو بده بهش
دختره:الان به عکو احمق میدم
این بچه هم میدونه احمقه عرشیا
دست دختره بچه خورد دربین موبایل عوض شد خونه شون قشنگ بوداااا
طرف یه زنه گرفت سفید پوشیده بود داشت یه کاری می کرد
دختره:ماما عکو کو
زنه سرشو اورد بالا چی این که
فاطمه:تو حیاط
دختره دوید داد به عرشیا
دختره: احمق بیا
عرشیا: اگه به فاطمه نگفتم فش دادی
اه توی امیر جانم
من:بعدن زنگ می زنم فعلا
یعنی چی یعنی فاطمه ایرانه عرشیا هم اونجاس بس بگو چرا یه ماه دوماه مرخصی می گیره یعنی می دونست از اول
اون دختره بچه دختر منه وای خدا
رمان از زبان عرشیا
به امیر شک کردم رفتم تو سالن
من:دریا بیا دریا بیا
دریا:هااااا
فاطمه:چی شده عرشیا
مانل:چته
رفتم کنار دریا
من:دریا عزیزم اون اقاه که بهم زنگ زده بود چیا پرسید
دریا:همون که موهاش خوشگل بود
من:اره
دریا:اسمو پرسید بعدم گفت تو کجای
من:خب عزیزم تو که مامان فاطمه نشون ندادی کا یا عکسا رو
دریا:ایش
رفت بالا
فاطمه:چی شده
من:امیر تصویری زنگ زده بود گوشی دست دریا بود اونم جواب داد بعد به من داد گوشی امیر گفت بعدن زنگ می زنع
فاطمه:وای خدا
مانل:دیر یا زود باید می فهمید
فاطمه:عرشیا سریع بهش زنگ بزن
من:شک می کنع
مانل:ولش ناهار بده
فاطمه:میز و چیدم
رفتیم اشپز خونه دریا داشت تمام تهدیگ ها رو می خورد
کل صورتش زرد شده بود
همه خندیدیم
دریا:ها چیه گتمه
من:دریا گشنه نه گتمه
دریا:ایش
۴.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.