آیدای خوب من!
آیدای خوب من
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر دوباره در من جوانه میزند. به بهار می مانی که چون میآید درخت خشکیده شکوفه می کند.
برای فردای مان چه رویاها در سر دارم آن رنگین کمان دور دستی که خانه ی ماست و در آن شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند و در وجود یکدیگر آب می شوند... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده ی نازکی میلرزاند در رویایی مداوم سیر میکنم. میدانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم و هر دم میخواهم فریاد بکشم «آیدای من شتاب کن که در پس این اولمپ سحرانگیز همه ی خدایان به انتظار ما هستند!
#شاملو
روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر دوباره در من جوانه میزند. به بهار می مانی که چون میآید درخت خشکیده شکوفه می کند.
برای فردای مان چه رویاها در سر دارم آن رنگین کمان دور دستی که خانه ی ماست و در آن شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند و در وجود یکدیگر آب می شوند... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده ی نازکی میلرزاند در رویایی مداوم سیر میکنم. میدانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم و هر دم میخواهم فریاد بکشم «آیدای من شتاب کن که در پس این اولمپ سحرانگیز همه ی خدایان به انتظار ما هستند!
#شاملو
۳.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.