پارت سوم
پارت سوم :
_ از شرت خلاص شدم ... تو الان برای خاندان مین هستی !
و با لبخند به جیمین نگاه میکنه .
جیمین : ت تو نمیتونی من پسرت...
پدرش سیلی محکمی به صورت جیمین میزنه : تو دیگ پسر من نیستی !
جیمین : ساکت میشه و چیزی نمیگه : فهمیدم آقا ...
یونگی: بیا بیبی بهش اهمیت نده
با دستش اشاره میکنه همه بیرون و همه میرن بیرون . و بعد جیمینو میشونه رو مبل .
جیمین توی شوکه و به زمین خیره شده .
یونگی جلوش میشینه .
جیمین هنوز توی عالم خودشه .
یونگی : فکر نکن من فقط به خاطر بدنت میخوامت... من تورو به خاطر خودت میخوام...
جیمین : نمیخوام صداتو بشنوم ...
یونگی: تورو انتخاب کردم چون هم دوست داشتم هم میخواستم از دست اون پدرت نجاتت بدم
جیمین : تو منو از هرکسی که دوسش داشتم دور کردی... هیونگم ، مادرم ، خواهرم ...
یونگی : نه نه اینطور نیست تو میتونی هیونگتو ببینی میتونی مامانتو ببینی میتونی خواهرتو ببینی من تورو زندانی نمیکنم
+ قراره اینطوری بشه یونگی . ما میخوایم بریم نیویورک ...
یونگی: زود برمیگردیم عسلم...
جیمین با شنیدن این جمله به هق هق میوفته .
+ یونگی باید حرف بزنیم ...
یونگی: تو کی هستی؟
+ بادیگارد جدید پدرت . باید یه چیزی رو باهم درمیون بزاریم .
یونگی: بگو میشنوم .
+ به جیمین نگاه میکنه ، زمزمه میکنه : شما برای زندگی قراره به نیویورک برید ...
یونگی: خب باشه مادر و خواهر و هیونگه جیمینم میبریم
+ جیمین قرداد بوده . با هیچ حقی در این مبنی نداریم .
یونگی: زر زر نکنید حوصلتو ندارم
با دستش اشاره میکنه: بیرون .
( بیرون میرن )
جیمین : میشه به هیونگم زنک بزنم ؟...
نویسنده ها
@nikki_kim , @vixea
#نقشهبربادرفته
#فیک
#بیتیاس
_ از شرت خلاص شدم ... تو الان برای خاندان مین هستی !
و با لبخند به جیمین نگاه میکنه .
جیمین : ت تو نمیتونی من پسرت...
پدرش سیلی محکمی به صورت جیمین میزنه : تو دیگ پسر من نیستی !
جیمین : ساکت میشه و چیزی نمیگه : فهمیدم آقا ...
یونگی: بیا بیبی بهش اهمیت نده
با دستش اشاره میکنه همه بیرون و همه میرن بیرون . و بعد جیمینو میشونه رو مبل .
جیمین توی شوکه و به زمین خیره شده .
یونگی جلوش میشینه .
جیمین هنوز توی عالم خودشه .
یونگی : فکر نکن من فقط به خاطر بدنت میخوامت... من تورو به خاطر خودت میخوام...
جیمین : نمیخوام صداتو بشنوم ...
یونگی: تورو انتخاب کردم چون هم دوست داشتم هم میخواستم از دست اون پدرت نجاتت بدم
جیمین : تو منو از هرکسی که دوسش داشتم دور کردی... هیونگم ، مادرم ، خواهرم ...
یونگی : نه نه اینطور نیست تو میتونی هیونگتو ببینی میتونی مامانتو ببینی میتونی خواهرتو ببینی من تورو زندانی نمیکنم
+ قراره اینطوری بشه یونگی . ما میخوایم بریم نیویورک ...
یونگی: زود برمیگردیم عسلم...
جیمین با شنیدن این جمله به هق هق میوفته .
+ یونگی باید حرف بزنیم ...
یونگی: تو کی هستی؟
+ بادیگارد جدید پدرت . باید یه چیزی رو باهم درمیون بزاریم .
یونگی: بگو میشنوم .
+ به جیمین نگاه میکنه ، زمزمه میکنه : شما برای زندگی قراره به نیویورک برید ...
یونگی: خب باشه مادر و خواهر و هیونگه جیمینم میبریم
+ جیمین قرداد بوده . با هیچ حقی در این مبنی نداریم .
یونگی: زر زر نکنید حوصلتو ندارم
با دستش اشاره میکنه: بیرون .
( بیرون میرن )
جیمین : میشه به هیونگم زنک بزنم ؟...
نویسنده ها
@nikki_kim , @vixea
#نقشهبربادرفته
#فیک
#بیتیاس
- ۲.۸k
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط