جونگکوک که هیچ وقت اینطور چیزی رو پنهان نمیکرد گفت

جونگ‌کوک که هیچ وقت اینطور چیزی رو پنهان نمی‌کرد، گفت:
«جیمین... خیلی خوب بود که اینو بهش دادی، اما... چرا خودم نتونستم یه چیزی مثل این براش بخرم؟»
حرفش رو قطع نکرد. فقط گفتن همین جملات کافی بود تا نشان بده که حس می‌کرد چیزی از دست داده.

جیمین که این نگاه‌ها رو می‌دید، می‌دونست که اعضا همون‌طور که خودش، ات رو دوست دارن. ولی این بار، از حسادت‌های کوچک نمی‌تونست به سادگی بگذره. با نگاهی متفکر، تصمیم گرفت کمی از این لحظه فاصله بگیره.
«نگران نباشید، همگی چیزی برای ات داریم. این فقط یه گردنبند بود.»

ولی ات، که حالا کمی متوجه شده بود که در دل بقیه چه می‌گذرد، گردنبند رو به دقت در دستانش چرخاند و گفت:
«ممنونم جیمین. شما همه‌تون برای من خیلی اهمیت دارین
این حرف‌ها در دل همه سنگین بود. هرکدام از اعضا شاید هنوز نمی‌تونستند به راحتی احساساتشون رو با کلمات بیان کنن، ولی یه چیز واضح بود: این حس پنهانی، این علاقه بی‌صدا، به طریقی در هر کدوم از اون‌ها وجود داشت.
دیدگاه ها (۰)

چند روز از ماجرا گذشته بود. ات هنوز در مسیر بهبود بود و در ک...

ته بعد از اون بوسه‌ی آروم، لبخند زد. یه لبخند واقعی، از اون ...

یک روز بعد از اینکه دکتر اجازه داد ات به زندگی عادی‌اش برگرد...

اعضا به هم نگاه کردن. هیچ کدوم‌شون چیزی نمی‌گفتن، ولی توی دل...

سناریو وقتی ازشون متنفری و اونا تو رو عاشق خودشون میکنن 😍نام...

( چرا من؟)بخشش یا نفرت ات بین دوراهی سختی گیر کرده زندگیش خا...

تک پارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط