فردا شب
فردا شب
دیانا : هستی و شقایقم دعوت کردم برای جشن حامله شدنم
ارسلان : ی تیپ زدم پسرا اومدن دنبالم ک باهم بریم
هستی : دیانا اون روز سوتفاهم شد
دیانا : مهم نیست
همو بغل کردیم
نیکا : الان حسودیم میشه
دیانا : توهم بیا
هستی : سه تایی همو بغل کردیم
ارسلان : داشتم میرفتم تو ک ی دختره اومد ب اسم مهگل بهم گفت ....
مهگل : بیخشید اقا براتون ی خبر دارم
ارسلان : یهو همه جا تاریک شد دیانا اومد جلوم اون دختر ناپدید شد
دیانا : ارسلان پر شدی
ارسلان : دیانا بغل کردم چرخوندمش بوسیدمش
خیلی خوشحال بودم ک یهویی ........
خواستم جای حساس ول کنم
دیانا : هستی و شقایقم دعوت کردم برای جشن حامله شدنم
ارسلان : ی تیپ زدم پسرا اومدن دنبالم ک باهم بریم
هستی : دیانا اون روز سوتفاهم شد
دیانا : مهم نیست
همو بغل کردیم
نیکا : الان حسودیم میشه
دیانا : توهم بیا
هستی : سه تایی همو بغل کردیم
ارسلان : داشتم میرفتم تو ک ی دختره اومد ب اسم مهگل بهم گفت ....
مهگل : بیخشید اقا براتون ی خبر دارم
ارسلان : یهو همه جا تاریک شد دیانا اومد جلوم اون دختر ناپدید شد
دیانا : ارسلان پر شدی
ارسلان : دیانا بغل کردم چرخوندمش بوسیدمش
خیلی خوشحال بودم ک یهویی ........
خواستم جای حساس ول کنم
۸.۴k
۱۸ آبان ۱۴۰۲