فیک(سرنوشت )پارت ۹۲
فیک(سرنوشت )پارت ۹۲
آلیس ویو
با صدای بلندم با همهی توان نداشته م جونگ کوک رو صدا میزدم..همهی خدمتکارا دورم جمع شده بود..اما هیچکدوم واسم آشنا نبود..دوباره و دوباره صداش زدم..تا بلاخره تونستم اول پله ها ببینمش..فکم درد داشت و تو همون حالت میلرزید..چشمام پُر اشک میشد خالی..
پله هارو پایین اومد..درست تو یه قدمیم ایستاد..نگاهی از سرتا پام انداخت..و با چشمای مث جام خون نگام کرد..فقط یه پلک باعث میشد تا جاری بشن..
تا خاستم دوباره اسمش رو به زبون بیارم که انگشت اشاره شو جلو دهنم گذاشت و فقط گفت
جونگ کوک: هیس..چیزی نگو..
و بعدش سریع دستای که تنها چیزی بود تا باعث شه آروم شم..تو آغوش کشیدیم..به آغوشش نیاز داشتم خیلی نیاز داشتم فقط میخاستم بمونم حتی یه حرکت کوچیک نکنم چیزی نگم..میخاستم زمان تو همین ثانیه ثابت بمونه..و بزار بعدی سالها دوباره کنار هم باشیم..اما الان زمانش نبود..با صدای لرزونم گفتم
آلیس: ج..جونگ..ک..کوک..ت..تروخدا..ک...کمک کن..
از حرفم تعجب کرد..منو از خودش دور کرد و سؤالی نگام کرد
تا خاستم چیزی بگم که هلنا وارد سالن قصر شد..کنارمون اومد وگفت
هلنا: جونگ کوک..لارا و اون پسرش مین جون رو دزدیدن..
جونگ کوک: مین جون؟؟
آلیس:پ..پسرمون..
با شنیدن پسرمون رو پاهاش فرود اومد سریع کنارش نشستم..
آلیس:ج..جونگ کوک..
جونگ کوک: ک..کجاست
آلیس: ن..نم.. نمیدونم..ش.. شاید قص..قصر..
با عصبانیت بلند شد..با صدای بلند یکی از افرداش رو صدا زد..بعدی اومدن نگهبان...
جونگ کوک:..ب..به همه بگو..حا..حاظر شن..باید..بریم..
نگهبان سر خم کرد و چیزی نگفت..
جونگ کوک از عصبانیت زیاد به لکنت افتاده بود..دستاشمیلرزید..
دستش رو تو دستم گرفتم..که نگام کرد..درست به چشمم نگاهکرد و بعدش نگاهاش پایین و پایین رفت تا بهگردنم رسید..تا خون زیر گلوم رو دید دستی روش کشید..
جونگ کوک:او..اونا اینکارو کردین..
سری بالاپایین کردم..
جونگ کوک تا خاست چیزی بگه..که صدای آشنایی دیگهی اومد..
تهیونگ: آلیس!!
تا منو دید سمتم اومد و بغلم کرد
تهیونگ: دختریه دیوونه..کجا بودی..اصلا..این همه وقت..رو کجا بودی..
ازم جدا شد و در حالکه دستاش روی شونه هام بود..چشمش به زخم گلوم افتاد
تهیونگ: این..این چیه
هلنا: لارا مین جون رو دزدیده..خدا میدونه میخاد چیکار کنه..لطفا..
تهیونگ: صبر کن.. مین جون کیه؟؟
آلیس: پ..پسر...مون
جونگ کوک: تهیونگ تو..همنجا باش..منو افرادم میریم..و یکی تون پزشک رو خبر کنه..
دستش رو دو طرف صورتم گذاشت و ادامه داد
جونگ کوک: من میرم..قول میدم برمیگردنمش..و اون لارا با پسرش رو از روی زمین محو میکنم اینو قول میدم..
این حرف رو زد و از سالن بیرون شد..
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
ᶜᵒᵐ:85
ˡⁱᵏᵉ:70
چرت و پرت قبول نمیکنم.
آلیس ویو
با صدای بلندم با همهی توان نداشته م جونگ کوک رو صدا میزدم..همهی خدمتکارا دورم جمع شده بود..اما هیچکدوم واسم آشنا نبود..دوباره و دوباره صداش زدم..تا بلاخره تونستم اول پله ها ببینمش..فکم درد داشت و تو همون حالت میلرزید..چشمام پُر اشک میشد خالی..
پله هارو پایین اومد..درست تو یه قدمیم ایستاد..نگاهی از سرتا پام انداخت..و با چشمای مث جام خون نگام کرد..فقط یه پلک باعث میشد تا جاری بشن..
تا خاستم دوباره اسمش رو به زبون بیارم که انگشت اشاره شو جلو دهنم گذاشت و فقط گفت
جونگ کوک: هیس..چیزی نگو..
و بعدش سریع دستای که تنها چیزی بود تا باعث شه آروم شم..تو آغوش کشیدیم..به آغوشش نیاز داشتم خیلی نیاز داشتم فقط میخاستم بمونم حتی یه حرکت کوچیک نکنم چیزی نگم..میخاستم زمان تو همین ثانیه ثابت بمونه..و بزار بعدی سالها دوباره کنار هم باشیم..اما الان زمانش نبود..با صدای لرزونم گفتم
آلیس: ج..جونگ..ک..کوک..ت..تروخدا..ک...کمک کن..
از حرفم تعجب کرد..منو از خودش دور کرد و سؤالی نگام کرد
تا خاستم چیزی بگم که هلنا وارد سالن قصر شد..کنارمون اومد وگفت
هلنا: جونگ کوک..لارا و اون پسرش مین جون رو دزدیدن..
جونگ کوک: مین جون؟؟
آلیس:پ..پسرمون..
با شنیدن پسرمون رو پاهاش فرود اومد سریع کنارش نشستم..
آلیس:ج..جونگ کوک..
جونگ کوک: ک..کجاست
آلیس: ن..نم.. نمیدونم..ش.. شاید قص..قصر..
با عصبانیت بلند شد..با صدای بلند یکی از افرداش رو صدا زد..بعدی اومدن نگهبان...
جونگ کوک:..ب..به همه بگو..حا..حاظر شن..باید..بریم..
نگهبان سر خم کرد و چیزی نگفت..
جونگ کوک از عصبانیت زیاد به لکنت افتاده بود..دستاشمیلرزید..
دستش رو تو دستم گرفتم..که نگام کرد..درست به چشمم نگاهکرد و بعدش نگاهاش پایین و پایین رفت تا بهگردنم رسید..تا خون زیر گلوم رو دید دستی روش کشید..
جونگ کوک:او..اونا اینکارو کردین..
سری بالاپایین کردم..
جونگ کوک تا خاست چیزی بگه..که صدای آشنایی دیگهی اومد..
تهیونگ: آلیس!!
تا منو دید سمتم اومد و بغلم کرد
تهیونگ: دختریه دیوونه..کجا بودی..اصلا..این همه وقت..رو کجا بودی..
ازم جدا شد و در حالکه دستاش روی شونه هام بود..چشمش به زخم گلوم افتاد
تهیونگ: این..این چیه
هلنا: لارا مین جون رو دزدیده..خدا میدونه میخاد چیکار کنه..لطفا..
تهیونگ: صبر کن.. مین جون کیه؟؟
آلیس: پ..پسر...مون
جونگ کوک: تهیونگ تو..همنجا باش..منو افرادم میریم..و یکی تون پزشک رو خبر کنه..
دستش رو دو طرف صورتم گذاشت و ادامه داد
جونگ کوک: من میرم..قول میدم برمیگردنمش..و اون لارا با پسرش رو از روی زمین محو میکنم اینو قول میدم..
این حرف رو زد و از سالن بیرون شد..
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
ᶜᵒᵐ:85
ˡⁱᵏᵉ:70
چرت و پرت قبول نمیکنم.
۴۵.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.