فیک(سرنوشت )پارت ۹۱
فیک(سرنوشت )پارت ۹۱
آلیس ویو
با گریه دنبال ماشین سربازای لارا راه افتاده بودم..میدونستم نمیتونم بهشون برسم..اما مگه میتونستم کاری کنم..
دنیا دوری سرم میچرخید..داشتم کم میآوردم..دستم رو روی گلوم گذاشتم که خیس شد..
تنها کسی که میتونستم ازش کمک بگیرم کوک بود..
کنار جاده وایستادم..تا اولین کالسکه رو دیدم دستی تکون دادم..کنارم ايستاد سوار شدم و بعدی گفتن آدرس راه افتاد..
انگار از وضعیت داغونم فهمیده بود که باید سریع بره.. کالسکه با تموم سرعتش به سمت قصر جئون راه افتاده بود..
زمانی زیادی رو تو راه بودم شاید ۱ ساعت..و یا حتی بیشتر..از کالسکه پیاده شدم..پول نداشتم مجبور شدم..انگشتر و گردنبند که دارم رو بجای پول به راننده کالسکه بدم..
۱۰ دقیقهی پیاده قدم برداشتم..گلوم درد میکرد اما قلبم بیشتر درد داشت..میترسیدم از اتفاق که حتی نمیتونم بگم میترسیدم..
جلو در وردی قصر ایستادم نگهبانان تا من رو با حالت خراب دید سمتم اومدن فک کردن من گدام
یکی از اونا با حالت تمسخر گفت
&:پول میخای..اما اینجا هیچی بجز یه دل درد گیرت نمیاد..پس گمشو
نمیدونستم چی بگم..بگم من آلیسم..مگه باورشون میشد..با صدای که قاطی شده بود با هق هق..لب تر کردم
آلیس: لطفا..میخام..شاهزاده جونگ کوک رو ببینم
&:شاهزاده رو..با این وضعیت..!!
آلیس:لطفا(گریه)
&:گمشو
با دستش هُلم داد..که افتادم زمین..سرم رو خم کردم تا دلشون بهم بسوزه..
آلیس: ل..لطفا..تر..تروخدا..ب..بزارین برم..
تا خاستن چیزی بگن که صدای از پشت سرم مانعش شد..صدای یه زن بود..
سرم رو برگردوندم..که اولین چیزی که به چشمام خورد شکم بزرگ هلنا بود..
سری از جام بلند شدم سمتش رفتم و با خنده و گریه گفتم
آلیس: هلنا..!
هلنا:آ....آلیس..ت..تو(لبخندی زد و بغلم کرد..)
هلنا: تو اینجا چیکار میکنی..اصلا این مدت رو کجا بودی نگفتی جونگ کوک چقدر میشکنه..
آلیس: هلنا...کمکم کن..او..اونا می..مین جون رو دزدیدن.
هلنا: مین جون؟؟
آلیس: بچه مو..لارا بچه مو دزدیده..میترسم که باهاش کاری کنه..لطفا..میخام جونگ کوک رو ببینم..لطفا..
با صدای بلند از نگهبان خاست تا اجازه بدن وارد قصر بشم..تا در رو باز کردن..دویدم به سمت داخل قصر..حیاط قصر رو گذروندم..در رو با دستم باز کردم و وارد قصر شدم...بعد از ۸ سال دوباره پام رو روی سالن بزرگی گذاشتم که روزی با غرور کامل روش راه میرفتم..تو قصر خیلی چیزها عوض شده بود..دیگه مث قبل نبود..
دویدم زمانیکه نزدیک پله ها شدم..ایستادم و با صدای بلند اسم جونگ کوک رو صدا زدم
آلیس: جونگ کوک.....
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
حمایت ها کم شده...
نظرتون؟
آلیس ویو
با گریه دنبال ماشین سربازای لارا راه افتاده بودم..میدونستم نمیتونم بهشون برسم..اما مگه میتونستم کاری کنم..
دنیا دوری سرم میچرخید..داشتم کم میآوردم..دستم رو روی گلوم گذاشتم که خیس شد..
تنها کسی که میتونستم ازش کمک بگیرم کوک بود..
کنار جاده وایستادم..تا اولین کالسکه رو دیدم دستی تکون دادم..کنارم ايستاد سوار شدم و بعدی گفتن آدرس راه افتاد..
انگار از وضعیت داغونم فهمیده بود که باید سریع بره.. کالسکه با تموم سرعتش به سمت قصر جئون راه افتاده بود..
زمانی زیادی رو تو راه بودم شاید ۱ ساعت..و یا حتی بیشتر..از کالسکه پیاده شدم..پول نداشتم مجبور شدم..انگشتر و گردنبند که دارم رو بجای پول به راننده کالسکه بدم..
۱۰ دقیقهی پیاده قدم برداشتم..گلوم درد میکرد اما قلبم بیشتر درد داشت..میترسیدم از اتفاق که حتی نمیتونم بگم میترسیدم..
جلو در وردی قصر ایستادم نگهبانان تا من رو با حالت خراب دید سمتم اومدن فک کردن من گدام
یکی از اونا با حالت تمسخر گفت
&:پول میخای..اما اینجا هیچی بجز یه دل درد گیرت نمیاد..پس گمشو
نمیدونستم چی بگم..بگم من آلیسم..مگه باورشون میشد..با صدای که قاطی شده بود با هق هق..لب تر کردم
آلیس: لطفا..میخام..شاهزاده جونگ کوک رو ببینم
&:شاهزاده رو..با این وضعیت..!!
آلیس:لطفا(گریه)
&:گمشو
با دستش هُلم داد..که افتادم زمین..سرم رو خم کردم تا دلشون بهم بسوزه..
آلیس: ل..لطفا..تر..تروخدا..ب..بزارین برم..
تا خاستن چیزی بگن که صدای از پشت سرم مانعش شد..صدای یه زن بود..
سرم رو برگردوندم..که اولین چیزی که به چشمام خورد شکم بزرگ هلنا بود..
سری از جام بلند شدم سمتش رفتم و با خنده و گریه گفتم
آلیس: هلنا..!
هلنا:آ....آلیس..ت..تو(لبخندی زد و بغلم کرد..)
هلنا: تو اینجا چیکار میکنی..اصلا این مدت رو کجا بودی نگفتی جونگ کوک چقدر میشکنه..
آلیس: هلنا...کمکم کن..او..اونا می..مین جون رو دزدیدن.
هلنا: مین جون؟؟
آلیس: بچه مو..لارا بچه مو دزدیده..میترسم که باهاش کاری کنه..لطفا..میخام جونگ کوک رو ببینم..لطفا..
با صدای بلند از نگهبان خاست تا اجازه بدن وارد قصر بشم..تا در رو باز کردن..دویدم به سمت داخل قصر..حیاط قصر رو گذروندم..در رو با دستم باز کردم و وارد قصر شدم...بعد از ۸ سال دوباره پام رو روی سالن بزرگی گذاشتم که روزی با غرور کامل روش راه میرفتم..تو قصر خیلی چیزها عوض شده بود..دیگه مث قبل نبود..
دویدم زمانیکه نزدیک پله ها شدم..ایستادم و با صدای بلند اسم جونگ کوک رو صدا زدم
آلیس: جونگ کوک.....
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
حمایت ها کم شده...
نظرتون؟
۴۳.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.