سنگدل

سنگدل

چپتر * 10 *

ویو لونا

رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون

داشتم موهام رو خشک میکردم که یهو چشمم افتاد به جعبه

از برند پرادا بود

درش رو باز کردم،یه شلوار واید مشکی با یه تیشرت سفید گشاد

سلیقش قشنگ بود...

لباسام رو پوشیدم،یهو یه پیام اومد روی گوشیم

از طرف:بابایی⭐(اگه دوست دارین بخونینش دَدی اما من با بابایی راحت ترم)

بابایی؟من همچین کسی رو نداشتم

پیام:سشوار و هر نوع وسیله ی آرایشی توی اتاق لباس هست کارامل...

کارامل؟اون کوک بود؟...

رفتم توی اتاق،موهام رو با سشوار خشک کردم و یه ارایش ملیح کردم

از اتاق بیرون اومدم و رفتم توی اشپزخونه

لونا:کوک...

سر میز نشسته بود

کوک:پرنسس کوچولو بالاخره اومد...بیا بشین

از سر میز بلند شد و من رو نشوند روی صندلی

کوک:خیلی خوشگل شدی دارلینگ...(در گوش لونا زمزمه کرد)

لونا:تو رفتی سر گوشیم؟

کوک:آره...چطور مگه؟

من از اینکه یه نفر بره سر وسایل شخصیم متنفر بودم،اما جرأت نداشتم بهش چیزی بگم

لونا:هیچی فقط...یکم برام عجیب بود

یه بشقاب پر از پنکیک گذاشت جلوم،روی پنکیک پر از توت فرنگی و موز و بلوبری بود
با سس شکلات

کوک:پنکیک دوست داری دیگه؟فقط باید همه ی صبحانه ات رو کامل بخوری چون تا شب دیگه هیچ غذایی در کار نیست

لونا:و...ولی کوک...این خیلی زیاده

کوک:نوش جان پرنسسِ من...

شروع کرد به درست کردن قهوه برای خودش

کوک:قهوه میخوای کارامل؟

لونا:ن...نه ممنونم،به کافئین آلرژی دارم

شروع کردم به خوردن صبحانه،چند دیقه بعد کوک نشست رو به روم و داشت قهوه میخورد

لونا:خودت...نمیخوری؟(به صبحانه اشاره کرد)

کوک:نه...من صبحانه نمیخورم

حدود ده دقیقه بعد خوردنم تموم شد

لونا:میشه دیگه نخورم؟واقعا سیرم...

کوک:اره بیب...بیا بریم پس

از روی صندلی پا شد

به سمتم اومد و دستمو گرفت

از روی صندلی بلند شدم و دنبالش رفتم

رفتیم توی آسانسور

دکمه ی پشت بام رو فشار داد

در اسانسور بسته شد و شروع به حرکت کرد

لونا:میشه...یه سوالی بپرسم؟

کوک:اره دارلینگ...چی شده؟

لونا:ما...الان دقیقا داریم کجا میریم؟

کوک:وقتی رسیدیم میفهمی...

اسانسور وایساد

در باز شد

یه هلیکوپتر وسط پشت بام بود،چند تا نگهبان دور تا دور پشت بام بودن و یه اقایی که به نظر خلبان میومد کنار
هلیکوپتر وایساده بود

کوک دستم رو گرفت و به سمت هلیکوپتر رفت

کوک:سوار شو...

با تعجب و یکم نگرانی به هلیکوپتر نگاه میکردم ،اما سوار شدم

کوک نشست کنارم،یه کلاه گذاشت روی سرم و یه کلاه روی سر خودش

خلبان سوار شد و هلیکوپتر رو روشن کرد

دست کوک رو محکم گرفتم ،میترسیدم

کوک:نترس بیب...من اینجام
دیدگاه ها (۹)

سنگدلچپتر * 11 *ویو لونامیخواستم دستم رو از توی دستش بیرون ب...

سنگدل چپتر * 12 *ویو لونا یکی از دختر ها اومد نزدیکمدختر:خان...

سنگدلچپتر * 9 *ویو لوناصبح شد،از خواب بیدار شدم و روی تخت نش...

سنگدلچپتر * 8 *ویو لوناداشتم از سرما میمردم،فکر کنم الان چند...

سنگدلچپتر * 22 *رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط