سنگدل

سنگدل

چپتر * 11 *

ویو لونا

میخواستم دستم رو از توی دستش بیرون بکشم اما خیلی میترسیدم

لونا:ب...باشه

بعد از چند دقیقه پرواز پر تنش بالاخره هلیکوپتر فرود اومد

پیاده شدیم، وسط شهر بودیم

کوک دستم رو خیلی محکم گرفت

کوک:قبل از اینکه بریم توی شهر اینو بهت بگم،دور تا دورمون پر از بادیگارده،اگه به سرت بزنه که فرار کنی همشون حق اینو دارن که فورا بهت شلیک کنن،فهمیدی؟(با صدایی خطرناک و اروم در گوش لونا زمزمه کرد)

تعجب کرده بودم و ترسیده بودم

لونا:ف...فهمیدم

کوک:خوبه...(یکم از فشار دستش روی دست لونا کم شد)

سوار اسانسور شدیم و رفتیم پایین

وقتی در اسانسور باز شد به یه خیابون رسیدیم،کوک من رو دنبال خودش میکشید
اون راست میگفت...دور تا دورمون انقدر بادیگارد بود که به سختی میتونستم بقیه مردم رو ببینم

کوک وارد یه ساختمون خیلی بزرگ شد،رفتیم به طبقه ی لباسا ،وارد یکی از مغاژه های خفن شد،اینجا خیلی بزرگ بود و پر از لباس

چند تا دختر جوون با چند تا رگال لباس دراز به سمتم اومدن،کوک روی مبل نشست و دست هاش رو ازادانه انداخت روی سر مبل

کوک:هر لباسی که میخوای انتخاب کن...اما رنگش باید سفید باشه،تنگ و کوتاه و باز نباشه

تازه یادم افتاد که مهمونی امشبه

لونا:باشه...

گایز ببخشید که کم بود واقعا مغزم قفل کرده،فردا بیشتر میزارم🌙✨