فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
فیکجونگکوک: اتاق۳۱۱
part⁴⁷
ویو چهمین
ترسیده بودیم
به یوری چسبیده بودم و چوب رو محکم دستم گرفته بودم
صدای راه رفتن از پله ها داشت نزدیک نزدیک تر و تندتر از قبل میشد که یهو مَرد از روی پله ها افتاد روی زمین
مَردخرسی نبود چون نقاب خرسی رو صورتش نبود
یه مَرد۲۵،۳۰ ساله بود با لباس های خونی و دست صورت زخمی
ترسیده بودیم
مَرده افتاده بود روی زمین و داشت آخ آوخ میکرد که صدای بَنگ بلندی از طبقهای بالا آمد
هر سه تامون صورتمون به طرف بالا چرخید با ترس داشتیم نگاه میکردیم که یهو مَرده از جاش بلند شد و پشت منو یوری غایم شد
یوری با چوب محکم زد توی دل مَرده که از درد به خودش پیچید ولی به زود جلوی خودش رو گرفته بود که فریاد نزنه که آرومگفت...
مَرد"چیکار میکنی دختر به اندازهای کافی شکنجهشدم شما دیگه اینکارو نکنید"
+من..ظورت چیه؟(ترس)
مَرد"اول از همه باید یه چیزی رو پیدا کنیم"
یوری: چی میگی توعلوم هست چته اینجا چیکار میکنی؟(با صدای بلند)
مَرد"سسسس آروم حرف بزن صداتو میشنوه"(آروم)
+کی؟(ترس)
مَرد"یکی اینجاست باید بهمکمک کنید تفنگ رو پیدا کنم تا بتونیم سالم بمونیم"
یوری: کار مَردخرسیه اس؟
مَرد"شما اونو از کجا میشناسید؟"
+اونو یکیو کشت الان دنبال ماست(ترس)
مَرد"الان کجاست؟"
+دنبالمون بود ولی فکر کنم گممون کرد
مَرد"خداروشکر بلای که سرتون نیاورد؟"
+کاریمون نکرد فقط باید بریم دنبال دوستامون(ترس)
مَرد"دوستاتون؟چندنفرید؟"
+شیش نفریم بعد از هم دیگه جدا شدیم فکر کنم رفتن کمک بیارن(ترس)
مَرد"کمک بیارن اینجا کسی نیست فقط اوضاع رو بدتر میکنند"
یوری: درست عین آدم حرف بزن، ببینم اصلا تو کی هستی؟(بلند)
مَزد"سیسس، آروم حرف بزن بلندگو قورت دادی"
یوری: جواب منو بده
مَرد"باشه باشه میدم، من مینسو اَم ۲۸ ساله"
+اینجا چیکار میکنی
مَرد"امده بودم گردش ولی اشتباه کردم نباید تنها میآمدم اونم شب"
یوری: اون یارو که ماسک خرسی میزنه این بلا رو سرت اورده؟
مَرد" اره"
+چرا نکشتت؟
مَرد" نمیدونم هیچی نمیدونم فقط غیر از ما یکیدیگه اینجاست باید تفنگ رو پیدا کنیم از اینجا بریم"
یوری: اون..اون مَرد..خ..خرسیه اینجاست؟(ترس)
مَرد"نه نه اون نیست نمیدونم کیه ولی ازش میترسم فقط نباید ما رو ببینه"
+باشه باشه تفنگ رو پیدا کنیم از اینجا بریم
مَرد"باشه بیاین من طبقهای بالا سمت چپ رو میگردم، یکی تون سمت راست و یکی تون اینجا طبقهای پایین"
یوری،چهمین: باشه
مَرد"خوبه"
ویو چهمین
مَرده همون مینسو طبقهای بالا سمت چپ رو میگرده و یوری سمت راست منم طبقهای پایین
طبقهای پایین تنها بودم و میترسیدم ولی باید شجاع میبودم تا زنده بمونم
تما شجاعتم رو جمع کردم و چوب رو محکم دستم گرفتم
طبقهای پایین رو گشتم
اینجا...
part⁴⁷
ویو چهمین
ترسیده بودیم
به یوری چسبیده بودم و چوب رو محکم دستم گرفته بودم
صدای راه رفتن از پله ها داشت نزدیک نزدیک تر و تندتر از قبل میشد که یهو مَرد از روی پله ها افتاد روی زمین
مَردخرسی نبود چون نقاب خرسی رو صورتش نبود
یه مَرد۲۵،۳۰ ساله بود با لباس های خونی و دست صورت زخمی
ترسیده بودیم
مَرده افتاده بود روی زمین و داشت آخ آوخ میکرد که صدای بَنگ بلندی از طبقهای بالا آمد
هر سه تامون صورتمون به طرف بالا چرخید با ترس داشتیم نگاه میکردیم که یهو مَرده از جاش بلند شد و پشت منو یوری غایم شد
یوری با چوب محکم زد توی دل مَرده که از درد به خودش پیچید ولی به زود جلوی خودش رو گرفته بود که فریاد نزنه که آرومگفت...
مَرد"چیکار میکنی دختر به اندازهای کافی شکنجهشدم شما دیگه اینکارو نکنید"
+من..ظورت چیه؟(ترس)
مَرد"اول از همه باید یه چیزی رو پیدا کنیم"
یوری: چی میگی توعلوم هست چته اینجا چیکار میکنی؟(با صدای بلند)
مَرد"سسسس آروم حرف بزن صداتو میشنوه"(آروم)
+کی؟(ترس)
مَرد"یکی اینجاست باید بهمکمک کنید تفنگ رو پیدا کنم تا بتونیم سالم بمونیم"
یوری: کار مَردخرسیه اس؟
مَرد"شما اونو از کجا میشناسید؟"
+اونو یکیو کشت الان دنبال ماست(ترس)
مَرد"الان کجاست؟"
+دنبالمون بود ولی فکر کنم گممون کرد
مَرد"خداروشکر بلای که سرتون نیاورد؟"
+کاریمون نکرد فقط باید بریم دنبال دوستامون(ترس)
مَرد"دوستاتون؟چندنفرید؟"
+شیش نفریم بعد از هم دیگه جدا شدیم فکر کنم رفتن کمک بیارن(ترس)
مَرد"کمک بیارن اینجا کسی نیست فقط اوضاع رو بدتر میکنند"
یوری: درست عین آدم حرف بزن، ببینم اصلا تو کی هستی؟(بلند)
مَزد"سیسس، آروم حرف بزن بلندگو قورت دادی"
یوری: جواب منو بده
مَرد"باشه باشه میدم، من مینسو اَم ۲۸ ساله"
+اینجا چیکار میکنی
مَرد"امده بودم گردش ولی اشتباه کردم نباید تنها میآمدم اونم شب"
یوری: اون یارو که ماسک خرسی میزنه این بلا رو سرت اورده؟
مَرد" اره"
+چرا نکشتت؟
مَرد" نمیدونم هیچی نمیدونم فقط غیر از ما یکیدیگه اینجاست باید تفنگ رو پیدا کنیم از اینجا بریم"
یوری: اون..اون مَرد..خ..خرسیه اینجاست؟(ترس)
مَرد"نه نه اون نیست نمیدونم کیه ولی ازش میترسم فقط نباید ما رو ببینه"
+باشه باشه تفنگ رو پیدا کنیم از اینجا بریم
مَرد"باشه بیاین من طبقهای بالا سمت چپ رو میگردم، یکی تون سمت راست و یکی تون اینجا طبقهای پایین"
یوری،چهمین: باشه
مَرد"خوبه"
ویو چهمین
مَرده همون مینسو طبقهای بالا سمت چپ رو میگرده و یوری سمت راست منم طبقهای پایین
طبقهای پایین تنها بودم و میترسیدم ولی باید شجاع میبودم تا زنده بمونم
تما شجاعتم رو جمع کردم و چوب رو محکم دستم گرفتم
طبقهای پایین رو گشتم
اینجا...
۵.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.